در انتظار سبز شدن چراغ، پشت یک اتومبیل گران قیمت ایستاده بودم. مردی با میزانی از فلج در ناحیه ی پاها، با چند دسته گل در هر دوستش، عرض خیابان را با زحمت پیمود. حرکت های رعشه مانندی که هر بار برای انتقال یک پایش به جلو در بالاتنه اش ایجاد می کرد نشان از عمق غمبار تلاشی بود که این توده ی پوست و استخوان برای بقا در ساده ترین امورش باید ارزانی دارد. ظاهراَ لازم نمی دید یا غرورش اجازه نمی داد مانند دیگران سر از شیشه ی اتومبیل ها داخل کرده و به التماس بپردازد تا متوجه اش بشوند. تلاشش برای راه رفتن، خود تابلوی عظیمی از ترحم بود. از کنار راننده اتومبیل گرانقیمت هنوز نگذشته بود که دستی بیرون آمد و پولی مچاله شده را به قصد فرو کردن در جیبش شکافی را در لباسش گز کرد. گلفروش پول را گرفت و دسته گلی را از پنجره ی اتومبیل داخل کرد. در کشمکش خواستن و نخواستن منتظر نایستاد و با زحمت دور شد. راننده سمج پشت سر او چند بار صدایش کرد و در نهایت با اکراه، گل نطلبیده را فرو کشید. گلفروش بی اعتنا به پشت، عزم خود را مجذوب غلبه بر فاصله ای کرد که او را از اتومبیل بعدی جدا می ساخت. اما زمان یاری نکرد و سرسبزی چراغ آرامش خیابان را بر هم زد. مغموم از خود پرسیدم آیا نمی شد آن گل را بی منت خرید و بر طبل گدایی آن بی نوا نکوبید.
آسیب شناسی تربیت ایرانی
هر آموزه ای نو که با بدنه فرهنگی جامعه سر و کار داشته باشد باید گام به گام با فراهم آوردن مقدمات و پيشفرضهاي ادراكي تناسب یافته با ویژگی های فرهنگی آغاز شده و با نسبت سازی های معقول پیش رود.. زمانی مثال زیبایی شنیدم با این مضمون که دانستههای علمی مفید در هر بافتی منجر به فایده نمیشود و باید هنر تطبیق فرهنگ با دانستههاي نو را آموخت. جاده سازی تقریباً در طول تاریخ از مهمترین و فایده سازترین فعالیتهایی بوده است که انجامش برای انجام دهنده خالی از دعای رحمت نبوده ، با اين وصف از مصاديق بارز ناداني است كه فكر كنيم ساخت اتوبان چند بانده ميان دو روستایی که مساحتشان مجموعاً به هکتار نمیرسد از منظر توسعه در شمار مدرنيزاسيون غربي به شمار خواهد رفت و آيندهي درخشاني توليد خواهد كرد. این تشبیه شاید کمی دور از بحث به نظر برسد، اما بیربط نیست. دانشی که در جامعهای دیگر با مختصاتی دیگر تولید میشود در صورت بکارگیری باید با ملاحظات و مطالعاتی همراه شود که ویژگی های فرهنگی جامعه مقصد را در نظر بگیرد و امکانات اثرگذاری آن را در بستر فرهنگی موجود بسنجد. در غير اينصورت وقت و انرژی بسياري هدر خواهد رفت و نتیجه اگر عكس نشود قابل توجه نخواهد بود. تطبیق ویژگیهای جامعهی مبدا و مقصد و یافتن متغییرهای اثرگذار کاری است سخت حساس که غالباً از چشم تجویز کنندگان بدور میماند و مسئوليت اجرايش ميافتد بر دوش مصرف كنندهي از همه جا بيخبر كه نه حوصلهي آن را دارد و نه دانش آن. و در اين ميان ناکارآمدي محتوم به نامعتبر بودن تلاش عالمانهي محققان تعبیر میشود.
کتابهای تربیتی بسیاری هماکنون از محققین و دانشمندان غربی ترجمه شده که به حق بسیار ارزشمند و درخور توجهاند. اما یک مشکل کلان در عملی ساختن آنها در زندگی روزمرهی ما ايرانيان وجود دارد: با درک اغلب ما از زندگی، اهدافمان از تربیت و روش زندگی کردنمان تناسب تام ندارند. بطور عمومی ما اغلب پیش از آنکه بدانیم فرزند چیست به ندای طبیعت لبیک گفته و آنرا تولید کردهایم. اغلب پیش از آنکه دربارهی روش زندگی خود، نیازهای خود و دانستههای خود از خود و نیازهای فرزندمان تصمیمی گرفته باشیم خود را درمسيري بيبازگشت يافتهايم؛ اغلب نمیدانیم برای تربیت فرزند چه هدفی را دنبال میکنیم و نمیدانیم کدام الگوها براي فرزندمان ميتواند مناسب باشد؛ چراكه نمی دانیم کدام خصایل و آموزهها با کدام الگوها رابطه دارند؛ از همه مهمتر نميدانيم اگر ميخواهيم قدمي به جلو برداريم، خودمان را نیز باید تغییر دهیم( بخوانید تربیت کنیم). لذا لازم است دريابيم كه تربیت کردن جزئی از پروژهي تلمذ زندگی است و برای بهتر زيستن باید آنرا آموخت و شايد هم روزي آموزاند.
با فرض اينكه عقل سليم اندوختهي ديگران را رها نميكند كه چرخ خود را اختراع كند، اگر می خواهیم روش ها و تجویزهای اندیشمندان غربی در مناسبات ارتباطی فرزندانمان موثر واقع شود باید یا قدری روش زندگیمان را به آنها نزدیک کنیم و یا با مجاهده و تلاش ذهنی فراوان الگوهای تربیتی آنان را با روشهای زندگی خودمان نسبتسازی کنیم. كارشناسان تربیت میگویند شیوههای تشویقی از هر روش دیگری بر محرکهای دریافتی کودکان اثرگذارتر است اما همزمان نيز گوشزد می کنند تشويق به تنهایی چیزی کم دارد: تنبیه. این واژه برای ما ایرانیان تازه بدوران رسیده که جخ امروز با سانتی مانتالیسم اروپایی همذات پنداري ميكنيم، تولید وهم می کند و صحنه های دلخراش کودک آزاری و فلکهای دوران قاجاری را به یادمان میاندازد. اما این طور نیست. تنبیه در مقابل تشویق که کودک را به تکرار عمل ترغیب میکند، به همهی روشهای بازدارندهای گفته میشود که عدم تایید فعل کودک را یادآور میشود و به کودک گوشزد میکند که برای ادامه ارتباط رضایت بخش باید از تکرار عملش اجتناب کند. دکتر روت پیترز در کتاب هیچ وقت برای دیسیپلین زود نیست مینويسد: بعد از عشق دومین لطف بزرگ والدین در حق کودک تقویت حس انضباط در اوست؛ این حس به بچهها میفهماند که خویشتنداری چقدر در زندگی مفید و راهگشاست. به نظر او برای ایجاد حس انضباط در کودکان ما ناگزیرم از تنبیه استفاده کنیم، با این توضیح که تنبیه یعنی «یاد دادن» به شیوهی عمل متقابل. تنبیه میتواند از عدم توجه، لب ورچیدن یا اخم شروع شود و به محرومیت از بازی و فعالیتهای دلخواه ختم شود.
نکات زیادی در خصوص موثر واقع شدن تنبیه وجود دارد از جمله عدم ابهام، جدیت در اجرا، عدم خشونت، دقت در یکپارچگی روش و ... اما چیزی که موازنهی این معادله را در جامعهی ما برهم میزند و اجرای این موارد را نيز عقیم میگذارد عمدتاً عدم وجود نظم در بستر زندگی خودمان است. متخصصان میگویند در صورت بروز تعارض یا عدم فرمانبرداری، کودکان را از فعالیتهای لذت بخش که در زندگی روزانهشان گنجانیدهاید محروم سازيد. در اینصورت او به روش عملی رابطهی بین تعامل مثبت و رسیدن به خواستههای لذت بخش را کشف کرده و به مسیر صیحیح تربیتی هدایت میشود. او به سرعت ميفهمد كه زيستن در جامعه از رهگذر نظم ممكن و دلپذير است و با خويشتنداري و انضباط ميتواند به هر خواستهاي دست يابد. حال اگر شما هیچ برنامهی معین و نظام یافتهای برای کودکتان نداشته باشید، حذف يا محروميت از چيزي جز عصبيت و ناخرسندي معنايي ديگر براي او نخواهد داشت و تكرار اين احساس او را به اين ذهنيت رهنمون خواهد كرد كه والدين جز مانعي براي لذت بردن از هستي نيستند. فرض کنید کودک هر روز که از خواب برمیخیزد برنامهی منظم دستشویی، صبحانه، کلاس، پارک، کارتون و ... را داشته باشد. در چنین نظمی، تخطی از یک فعالیت اجباری میتواند منجر به حذف برنامهی لذت بخش دیگر مثل پارک رفتن شده و درک کودک را از هم بستگی و نظم امور تکامل ميبخشد. حال اگر این فعالیتها بدون برنامهریزی و باری به هر جهت انجام پذیرد یعنی بدون هیچ نظمی به پارک برویم، تماشای تلويزيون زمان و مکان نشناسد، وقت خواب و بیداری محدودیتی نداشته باشد و ... چگونه میتوان ممنوعیت یا تحریم را به عنوان پيآمدي (تنبیهی) ساختاري عرضه کرد که او را از وابستگی امور به یکدیگر آگاه کند و باعث شود كودك بشکل عملی بین تخطی از قانون و محرومیت از لذت رابطهای ملموس ایجاد کند.
کودکان و حتی بزرگترها برای شناخت نظم نیاز به چارچوب و محدودیت دارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)