ميگويند ابنخلدون اولين كسي است كه دربارهي جامعهشناسي و روانشناسي اجتماعي نظرياتي داده است. ميشود با بدبيني گفت از آنجا كه براي يك بار هم لفظ جامعهشناسي در نوشتههاي او نيامده پس چنين ادعايي بيمورد است. فكر ميكنم احتياج به توضيح نيست كه محتواي انديشه و طرز نگاه اوست كه ما را به سمت چنين اظهار نظرهايي هدايت ميكند. استوانهي معروف كورش، بشر را در معيارهاي جهانشول و خارج از محدوديتهاي ديني-قومي مورد ارزيابي قرار ميدهد و اين نوع نگاه در آن زمان با توجه به متون برجا مانده از ديگر اقوام، اگر نگوييم بيسابقه لااقل كمسابقه است. نبايد انتظار داشته باشيم كه مباحث آيزا برلين يا سخنان آبراهام لينكلن در استوانهي كورش نقش بسته باشد. مطابق با نظر مانهايم كه به اجتماعي بودن معرفت باور دارد هر انديشهاي متناسب با مقتضيات زمانش ظهور ميكند و نميتواند فاصلهي بسيار زيادي از بستر اجتماعياش بگيرد. لذا در دوراني كه شاهان و صاحبان قدرت در آثار به جاي مانده، صرفاً از دلاوريها، فتوحات و خشونتهاي خود ميگفتند، اينكه كسي از قواعد اجتماعي و حدود آزاديها، و از عدم تبيض ديني سخن گويد مسئلهي مهمي است، حتي اگر در عمل رعايتش نكرده باشد. اينكه ملت ما براي ايجاد هويت جمعي چقدر دم خود را به امثال كورش، ابنسينا و خيام پيوند ميزند و يا اينكه آيا اصلاً چنين پيوندي رواست؟، مقولهي ديگريست كه ارتباطي به اهميت موضوع ندارد. قصدم همپايه خواندن كورش با مشاهير علم و ادب نيست بلكه ميخواهم بگويم از كنار اين متن براحتي نميتوان گذشت و انتساب يك نام اغراقآميز(اولين منشور حقوق بشر) باعث نميشود اهميت نوع نگاه موجود در آن را منكر شويم. شخصيتهاي تاريخي و حتي شخصيتهاي افسانهاي نمايندهي نوعي نگاه و رفتار، سلوك و فرهنگ هستند كه اهميت مردم شناسي دارند؛ هم در رابطه با تاريخي خود و هم در رابطه با زماني كه توسط نويسندگان به تاريخ مكتوب يا تاريخ افسانهاي پيوند خوردهاند. تشكيك دربارهي اهميت فرهنگ و تمدن پارسي و شخصيتهايي چون كورش اندكي سطحي ، خارج از انگيزههاي محققانه و نداشتنِ درك روانشناسي جمعي از تاريخ است. كورش حتي اگر يك شخصيت افسانهاي بود، كه نيست، باز هم ارزش مطالعه و تحقيق را داشت. هيچ منتقد اجتماعيِ انديشمندي كه در چنين حوزهي غبارآلودي قلمفرسايي ميكند، تلاش نميكند اهميت فرهنگشناختي شخصيتيهايي مانند او را با غير تاريخي خواندن تنزل دهد چراكه اساساً از منظر او واقعيت اين نوع شخصيتها الويت معرفتي ندارد بلكه عملكرد آنهاست كه تجلي لايههاي پنهانِ فرهنگ قومي را در خود دارد و ساختار روابط، ارزشها و بسياري اطلاعات ديگر را مينماياند.
انتقاد دربارهي خود بزرگ بيني ملت آريايي در ساحتي خاص ميتواند مقرون به فايده باشد اما نگرش افراطي در اين خصوص باعث ميشود ارزيابيها و قضاوتها در همگرايي با دغدغههاي احساسي، از امر واقع دور شده و به انكار برخي واقعيتها رو كند. لذا انتقاد در فضاي تخصصي با توسل به منابع معتبر ميتواند به بحثهاي روشنگري دامن بزند اما جدلهاي پوپوليستي و سپس تلاش براي دست وپا كردن دلايل قابل ارائه، چشم منتقد را به روي شواهد قابل اتكا ميبندد و نتيجه جز اغتشاش و مهآلودتر كردن فضا چيز ديگري نخواهد بود. همهي ملتهاي موفق فرآيندهاي كاذب براي ايجاد هويت ملي را داشته و از سر گذراندهاند. اساساً يك هويت جمعي كه بخواهد در درون خود قوميتهاي متنوع و متفاوت و گاه متضاد را جاي دهد، نميتواند فارغ از باورهاي مصنوعي بوجود آيد. شوپنهاور بيش از 150سال پيش، خودبرزگبيني فرانسويها و انگليسيها را به سخره ميگرفت و لفظ Grand Nation را خالي از معنا و پر از مباهات بيمايه ميخواند و به ملت خود آفرين ميگفت كه فاقد هر گونه غرور ملي است، بيچاره اگر زنده ميماند و نازيسم را ميديد حتماً مليتاش را انكار ميكرد. هويت جمعي در حكومتداريهاي پيشين عمدتاً با توسل به دين و مذهب بوجود ميآمد. اما امروزه كه نقدهاي سنگيني به دين و نگرشهاي مذهبي وارد شده است، برخي گرايش ندارند هويت خود را با توسل به آن، به ديگران پيوند زنند. لذا در اين وانفسا با عطف به اهميت موضوع در شرايط حاد امروزي( توجه كنيد به زمزمههاي استقلالطلبي و افتضاحات اجتنابناپذير آن در تجربه مناطق ديگر مثل چچن) و تلاش براي جايگزيني يك منبع مناسب( يعني چيزي كه در نسبت با ديگر منابع از ظرفيت بالاتري برخودار باشد و بتواند همهي خرده فرهنگها را در خود جاي دهد) چارهاي نيست جز چنگ انداختن به گذشتهي باستاني با افزودن مقاديري چاشني افتخار. اين بازگشت به گذشته با همين كيفيت در رنسانس اروپا نيز اتفاق افتاد و منشاء خير شد.
لازم به توضيح نيست كه توسل به عقلگرايي جديد كه هماكنون در اروپا و بويژه امريكا منبع مستحكمي براي هويتسازي مستقل از منابع سنتي شده، نياز به زمان و بسترهاي لازم دارد. ساختن يك اتوبان چهاربانده در روستايي كه عرض و طولش با پاي پياده قابل پيمايش است نه تنها مفيد نيست بلكه ممكن است حيات روستا را با بحران مواجه كند. از اين رو به نظر من انكار و تقبيح باستانگرايي جدي نگرفتن اهميت و حدت موضوع در شرايط معاصر است.
جالبه، من هم دارم مطلبی آماده می کنم با عنوان "بخت فرخنده فرجام کوروش " که البته من غیر از چیزی که احمد گفته است فکر می کنم.
پاسخحذفباستانی گرائی و افتخار به گذشته های دور دلخوشی ملتهائی است که الان مشکل دارند و می خواهند دیگران مطمئن شوند که زمانی خیلی مهم بودند. اگر ملتی فقط سعدی را داشته باشد کافی است که سری توی سرها پیدا کند، لازم نیست به اوهام روی آورد.
اما من سوالی دارم، مگر ما بحران هویت داریم؟ آنچه که مشکل ماست مشکل سرزمینی است که یک نگرش مذهبی زبانی در آن حرف اول و آخر را می زند.
کوروش به چه درد این مشکل می خورد؟ اگر واقعا نگرش محترمانه داریم باید در نظر بگیریم که حدود پنج درصد از هم وطنان ما عرب هستند و سی درصد یا بیشتر ترک . اینها را چه به کوروش؟ باستانی گرائی از این نوع بیشتر باعث افتراق است تا وحدت. در ممالک توسعه یافته از کسانی که حذف شده اند با تبعیض مثبت اعاده حیثیت می کنند. در وبلاگ من یک مهندس بی نهایت ترک زبان است که کامنت می گذارد و به گذشته پارسی خود می نازد!!!! این همه از خود گریختن و افکار مسخره را توسعه دادن چه مشکلی را حل می کند.
کوروشی که می گویند حتی اگر واقعیت داشته باشد، که البته من هم چیزی در این خصوص آماده کرده ام ،امروز بحثی است انحرافی و به حماقت نهادینه آریائی بازی در سرزمینی با هزاراران گونه و نژاد، دامن می زند.
ملتهايي كه الان دچار مشكل نيستند نيز زماني اين مشكلات را داشتند رنسانس اثبات بارز اين مدعاست. اما اساساً مشكل از كجا ناشي ميشود؟ اتفاقاً همان هويت. البته منظورم نه هويت فردي بلكه هويت جمعي است. ميگويند بزرگترين كاري كه رضاخان ايجاد يك هويت ملي با اعمال اقتدار و قدرت مركزي است. تمام شاهان موفق گذشته نيز هويت جمعي را در سايه مذهب شيعه يا دين اسلام با همان نيروي قاهر زور ايجاد كردهاند. اما امروز ديگر اين شيوه كاربرد ندارد. در ايران امروز در لايههاي سنتي جامعه هنوز مذهب حاكم است اما در لايههاي مدرن و خصوصاً جوانان اين حاكميت مشروعيت خود را از دست داده است و منابع ديگري همچون عقايد تلفيقي نوگرا، سكولاريسم، فرهنگهاي قومي، عقلگرايي غربي، علمباوري افراطي، عقايد باارزش مشاهير گذشته، اديان باستاني و... شيوع پيدا كرده است.
پاسخحذفميدانيم كه پيوند هريك از اين باورها با تصوير هويتي ما احكام ترجيهي بسياري را به همراه ميآورد كه رابطهي اجتماعي و به تبع آن خصايل جامعهپذيري را دگرگون ميكند. حال قضاوت كنيد در اين همه تنوع نگاه نسبت به مناسبات اجتماعي ، شكل و ساختار جامعه چگونه بايد باشد تا همه را برتابد. به نظر من گذشته گرايي لااقل به واسطهي عموميت آن در جغرافياي قومي اقوام ايراني، ( و همچنين عوامل ديگر...) ميتواند پل خوبي براي عبور به عقلگرايي مدرن باشد. با اقتباس از مرتضي مرديها ما چارهي ديگري جز افتادن در جادهي عقلگرايي نداريم اما هميشه اين نگراني هويتي همراهمان خواهد بود. بايد بتوانيم مثل ژاپنيها چيزهايي را از فرهنگمان اخذ كنم كه با دنياي عقلگراي جديد تركيب منسجمي را ايجاد كند. بحث نگرش مذهبي پيچيده است اما مشكل اصلي نيست اتفاقاً چون سابقاً وحدت بخش بوده ميتواند بستر حركت خوبي باشد(سروش و ...). از قضا معضل نگرش مذهبي در گذشتهي باستاني هم هست . من رويكردم بيشتر فرهنگي است تا مذهبي. طبيعي است كه چون مذهب خود بخشي از فرهنگ است آن را هم در بر ميگيرد.
کوروش این وسط چه نقشی و چه ربطی به بافت جمعیت ایران فعلی دارد؟ در ضمن من آخرین و معتبرترین ترجمه آن منشور را دارم همانظور که اشاره کردی هیج ربطی به حقوق بشر حتی با معیارهای عهد عتقیق هم ندارد.
پاسخحذفاحکام اسلام ممکن است از نظر ناظر بی طرف یا غیر مسلمان تبعیض آمیز باشد، ولی دست کم برای اهل کتاب حقوق تعریف شده ای دارد و چیز کلی و مبهم نکفته است
كورش نمايندهي فرهنگ و تمدني(اگر به تو برخورد نميكند)است كه ميتواند مبناي پيوند فرهنگي اين اقوام متشتت باشد. كاوشهاي باستانشناسي و منابع مكتوب باقيمانده در زبانهاي مختلف (بويژه دورهي درخشان عربي) حكايت از آن دارند كه بيش از 1000سال قبل از ورود اسلام در فلات ايران تمدن قابل توجهي حيات داشته است كه اتفاقاً مقادير قابل توجهي از رشد جوامع انساني را در ميان آنان ميتوان سراغ كرد. بد نيست نگاهي به كتاب گيرشمن« ايران از آغاز تا اسلام» ترجمهي محمد معين بياندازي. يا كتاب «تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان» كه تئودور نولدكه عمدتاً از تاريخ طبري اقتباس كرده و با منابع ديگر تطبيق داده مطالعه كني.
پاسخحذفمن كاملاً موافقم كه احكام اسلام زمان قابل توجهي نقش هويتساز و پيوند دهنده را بازي كردهاست. اما همانطور كه در اروپا كليسا در اين نقش دوام نياورد اينجا نيز از نظر من به سختي ميتواند زمان زيادي دوام بياورد بويژه با رويكردهاي ضدعقلگرا و مقاومت در برابر پوستاندازي. اگر ميتوانست ما امروز در اين مورد بحث نميكرديم. يقين دارم كه در ذهن امثال من و تو، كسي مثل كورش نميتواند جايگاه هويتساز پيدا كند اما نكته اين است كه خيل عظيمي به اين جايگزينها نياز دارند و توان جهش از درهي سنت به قلهي مدرنيسم را ندارند . تاريخ و اسطوره بسيار در هم تنيدهاند. اسطوره وجه روانشناختي تاريخ است. اسطورهها نياز دنياي مدرن نيز هستند. اسطورههاي معرفتي به سرعت جايگزين ميشوند(مثل بيگ بنگ و داستان آفرينش) اما اسطورههاي اخلاقي نياز مبرم به پالايش تاريخي دارند.
اگر فكر ميكني ميان گذشته و امروز نميتوان ارتباطي برقرار كرد اين سئوال مرا پاسخ بده: ميان بابك خرمدين و تركها چه رابطهي قومي وجود دارد كه روشنفكران ترك اپوزيسيون او را اسطورهي شجاعت و مقاومت قوم خود ميدانند ؟ من اطمينان دارم اگر كليبر در سيستان بود اين اتفاق نميافتاد. چطور امكان دارد كه شخصيتهاي عرب دنياي اسلام بنيان اسطورهاي و تاريخي ايران عجم باشند اما كورش نميتواند نياي تاريخي اين اقوام باشد؟ به نظر تو شجرهنامه لازم است؟
از آخر شروع می کنم، واقعا بابک چه ربطی به ترکها دارد؟ بابک نماد چه بخشی از فرهنگ ترکی است؟
پاسخحذفتر کها و آریائیها و عربها و کلا ملل توسعه نیافته که عقده خود کم بینی دارند بسیار اصرار می کنند که در گذشته افراد مهمی بوده اند. این مرضی است که بعضی وقتها به نتایج خنده دار می رسد.
اگر باستانی بازی و اوهام اثبات نشده در میان ترکان را - دست کم برای خودم - در نظر نگیریم بیش از هزار سال حضور فعال ترکها در فلات ایران و آناتولی به نام اسلام بوده است و آنان امپراتوران اسلامی بوده اند. حال نماد و اسطوره این ملت می شود عنصری ضد اسلامی که شدیدا در ترک بودن آن محل تردید است.
احمد عزیر - من وقتی می گویم اذهان ما در صد سال گذشته پر از مزخرفات شده است، احساسات بی خود ضد عربی ، ضد اسلامی ، ضد ترکی و ضد فارسی .... کاملا رشد کرده است، به عرض من توجه کن که اینجا سرزمینی از مفاهیم عوضی است.
نمی توانم اسم ببرم ولی از نزدیک دو خانواده کرد کرمانشاهی و سنندجی را می شناسم که وقتی از هخامنشیان و مادها صحبت می کنند انگار از دوره قبل از احمد شاه حرف می زنند، و چنان به آن دوره می بالند که انگار حضور دارند. این دو خانواده هیچ تعلق ظاهری مذهبی ندارند و نه نماز می خوانند و نه روزه می گیرند و شادخواری خم مرتب می کنند و من امل دهاتی را با تاسف می نگرند، اما وقتی قرار شد دختر و پسری از این دو خانواده ازدواج کند تمام ارتباط آنها حول محور شیعه و سنی بهم ریخت. حالا نوبت من بود که به اینهمه عوضی بودن و عوضی فهمیدن همه چیز ریشخند بزنم.
بابک و دورتر کوروش نیز چنین نقشی دارند، من مطمئن نیستم به مردم واقعی ایران امروز ارتباطی داشته باشند.
کوروش محصول دوران پهلوی است، بابک نیز پاتک همان دوران. اما نام کوروش موضوع دیگری است که به آن به اندازه فهم خود خواهم پرداخت.
اگر علاقهمندي به ديدگاههاي امروزي انتقاد كني حرفي ندارم. تا حدودي با تو موافقم و ميشود در حواشي آن نيز بحث كرد اما مشكل اينجاست كه با اين دغدغهي امروزي به سراغ تاريخ ميروي و دقيقاً به انگيزهي سركوب احساسات امروزي به انكار يا عدم واقعبيني دربارهي گذشته ميپردازي. اگر اينجا سرزمين مفاهيم عوضي است، مفاهيم راستكي كدامند؟ تو دقيقاً همان كاري را ميكني كه آنها ميكنند اما در خلاف جهت.
پاسخحذفكورش را نه پهلويها ضرب زدند و نه گلاً ايرانيها. كورش كسي است كه در قديمترين متون مثل هردوت و حتي تورات از او سخن رفته است. كورش را باستانشناسان فرانسوي و ديگران به ما و جهان شناساندند. همانطور كه ديگران را. اينكه ما ضد او بشويم يا دوست او ارزش معرفتي ندارد فقط وضعيت روانشناختي ما را نشان ميدهد. با فرهنگ نميشود مبارزهي مستقيم كرد اگر قصد تغيير چيزي را داري بهترين راه شناساندن هرچه دقيقتر آنست.
هر ده سال تمام سلولهاي بدن يك انسان تجديد ميشوند اما آيا ميتوان گفت انسان امروزي همان انسان سالها پيش نيست؟ فرهنگ همانند مفهومي از انسان و هويت اوست و نيز افراد جامعه همانند سلولهاي او. سلولها عوض ميشوند حتي ديدگاهها بكلي تغيير ميكند اما همچنان رابطهاي ميان گذشته و حال هست. انسانها از بين ميروند اما فرهنگ باقي ميماند حتي فرهنگ نيز ممكن است تغييرات بسياري كند اما رابطهاي ميان گذشته و حال هست. هنر نشان دادن اين رابطه است. وقتي ميانديشم كه چه چيزي چگورا را به بابك و چپيهاي سابق پيوند ميزند هيچ نمييابم جز شباهت انديشه و احساس.