صفحات

آيا جنايت در راه عشق مضموني متناقض نيست؟

اخيراً اخبار تلخي در رسانه‌ها پخش شد كه بسياري را متحّير كرد. شخصي در يك نزاع خياباني شخصي ديگر را مجروح كرد و زمان طولاني بالاي سر مجروح پاسباني داد تا كسي كمكش نكند و بميرد. براي درك بهتر ماجرا آدرس مربوط به گزارش واقعه‌ آورده مي‌شود:
http://www.ayandenews.com/news/19983/
اين واقعه از ابعاد مختلفي مثل عملكرد نامطلوب پليس، واكنش غيرانساني مردم و غيره پرداخته شده است. اما من علاقمندم در راستاي نوشته‌ي قبلي‌ام كه به روابط ميان‌فردي انسان‌ها مربوط مي‌شود درباره‌ي اين موضوع سخن بگويم. سالها پيش فيلمي ديدم كه تقريباً همه چيز آن از يادم رفته و فقط بخشي از روايت معنادار آن در خاطرم مانده است. شخصيت قوي‌هيكل فيلم كه به نوعي بزن‌بهادر محله‌اي شناخته‌ مي‌شد وقتي آگاه شد كه دختر مورد علاقه‌اش دل در گرو كسي ديگر دارد بي‌آختيار نشست و بي‌اختيار گريست. نه ضربه شصت خود را به رقيب عشقي‌اش نشان داد و نه با تهديد و زور سعي كرد حريمي جنسي به شيوه‌ي پيشاتاريخي براي خود دست و پا كند. او مي‌دانست كه در اين معادله محبت نقش بازي مي‌كند نه زور بازو. اين تفاوت عميق فرهنگي در نگرش غربيان( لااقل شكل ايده‌آل آن در فيلم‌ها) با نگرش غالب در فرهنگ‌ خودي مرا به شدت مجذوب كرد. در فرهنگ ما معشوق كالايي فرض مي‌شود كه بدست آوردن يا حفظ آن موضوعي مرتبط با خودش نيست بلكه بايد دست ديگران را از آن كوتاه كرد يا در بهترين حالت او را بدست آورد. اين ديدگاه را كه آنرا تصامحاً سندرم مالكيت جنسي مي‌توان ناميد، گاه معشوق را موجودي دست‌نيافتني قلمداد كرده و در عشق پنهان او زندگي خود را مي‌سوزاند و گاه جايگاه انساني و شخصيت مدارانه براي او قائل نيست، او را كالايي انگاشته و براي بدست آوردن او حتي به ترفند‌هاي غيرانساني و مخرب نيز متوسل مي‌شود. هر دو سوي اين ديدگاه به يك ميزان از درك انسانيت و حقوق انساني بدور است. وقتي ما براي يك شخص جايگاه انساني معادل با خود قائليم به اندازه اختيار و حق انتخاب خودمان به او هم حق انتخاب و اختيار مي‌دهيم. اما نگاه مردسالار جامعه‌ي ما در عمل چنين نمي‌كند. از مداخله‌ي والدين در انتخاب همسر براي فرزندان دختر گرفته تا اسيدپاشي پسران ناكام در عشق، همه‌ نشانه‌ي به رسميت نشناختن حقوق انساني زنان در پي‌جويي عواطف‌ و سلايق‌شان است. در اين فرهنگ عشق يك فرآيند دو طرفه يا توافق ميان‌فردي نيست. ما بي‌دليل، بي‌توافق و در يك نگاه عاشق مي‌شويم. بيراه نيست اگر بگويم با غريزه عاشق مي‌شويم. احتمالاً برخي ايراد خواهند گرفت كه مگر عشق چيزي ارادي است كه امكان كنترل و شكل‌دهي آن وجود داشته باشد. بله چنين است، عشق مصاديق گسترده‌اي دارد كه بسط آن در اين نوشته جايگاهي ندارد اما ديدگاه‌هاي رايج معمولاً نوع ناقص و فاجعه‌آميزش را در نظر دارد. اين عشق ( مدل مرسوم در ميان نوجوانان و بزرگسالان رشدنيافته) جز يك گره عاطفي‌-رواني‌ بيش نيست كه در فرآيند تكامل شخصيتي به دليل نارسايي‌هاي تربيتي و فقدان مهارت در مديريت عواطف بروز مي‌نمايد. جواناني كه تربيت عاطفي سالم دارند به سرعت از اين بحران دوره‌اي گذر مي‌كنند و تجربه‌هاي عاشقانه را تبديل به روابط ثمربخش و معقول مي‌كنند. چنين افرادي با رشد و بلوغ احساسي ديگر هرگز درگير روابط بي‌هويت و احساسات بچه‌گانه نمي‌شوند. روابط‌شان هدفمند، داراي ابعاد مشخص و محدود و در مسير برآوردن نيازهاي مشترك انتخاب و آغاز مي‌شود و ادامه يا پايانش نيز از منحني آرام و ملايم برخودار است. برعكس كساني كه از تربيت ناقص در حوزه‌ي عواطف برخوردارند هرگز به بلوغ احساسي نمي‌رسند و تا پايان عمر رويكرد‌هاي بچه‌گانه در عواطف‌شان قابل تشخيص است. هرچند ممكن است در برخي حوزه‌ها بسيار موفق به نظر برسند اما روابط احساسي‌شان آكنده از هيجانات و تكانه‌هاي آزار دهنده است و عمدتاً موفق نيستند روابط پايدار عاطفي و عاري از اوج و فرود‌هاي تكان‌دهنده برقرار كنند. مرتباً دوستانشان تغيير مي‌دهند، دوستي‌هاي جديدشان در زمان نامعقولي به سطوح نامعقولي مي‌رسد و با علل غيرمنتظره و عجيب نيز دچار فترت يا افول مي‌شود.
در بخش‌هاي وسيعي از جامعه‌ي ما والدين از وجود چنين نيازها و مهارت‌هايي آگاه نيستند و طبيعي است كه نمي‌توانند فرزندانشان را از آسيب‌هاي عاطفي واكسينه كنند. رسانه‌ي ملي نيز تازه تازه دست از ناديده گرفتن بحران‌ها برداشته‌ و براي عقب نماندن از قافله‌ به رسميت شناختن معضلات اجتماعي را شروع كرده‌است. تعداد قليلي از خانواده‌ها به روش‌هاي غيراصولي اما كارآمد موفق مي‌شوند تربيت فرزندانشان را به سرانجام قابل قبولي برسانند اما اكثريت آماري جامعه‌ي در ناتواني و عجز دست و پا مي‌زنند و مسئوليت آگاهي‌هاي تربيتي بر دوش خويش‌كاري تك‌تك افراد افتاده است. شرايط بحراني گذار از سنت(عدم سازگاري تفسيرهاي مدرن با بسياري از عادات سنتي و عدم سازگاري بسياري از روش‌هاي سنتي با وجوه زندگي مدرن)، بهره‌گيري و بهره‌برداري سليقه‌اي از نگرش‌هاي مدرن و در نهايت درهم‌آميزي خرده‌فرهنگ‌ها و بوجود آمدن فرهنگ‌هاي التقاطي در كلان‌شهرهاي امروزي، تقريباً تمام روش‌هاي تثبيت‌يافته‌ي قديمي را بي‌اثر كرده و در يك طوفان غبارآلود محو ساخته است.
در ماجراي خونبار سعادت آباد شخصي با احساسات رشدنيافته وارد رابطه‌اي بي‌هويت با زني مي‌شود كه داراي فرزند و شوهر است. نامشروع بودن اين رابطه از نظر تحليلي هيچ اهميتي ندارد بلكه اين موضوع حائز اهميت است كه طرفينِ رابطه به لحاظ موقعيت توازن منطقي با يكديگر ندارند. ناديده گرفتن اين عدم توازن و ادامه‌ يا گسترش رابطه به تنهايي بيانگر خروارها مسئله و معضل روان‌شناختي است كه از وجود خلاء‌ها و نيازهاي سركوب شده، عدم بلوغ احساسي ‌و ناتواني از درك نيازهاي اجتماعي-ميان‌فردي خبر مي‌دهد. در اين رابطه طرفين از تشخيص نابرابري شرايط يكديگر ناتوانند و معلوم نيست با چه معيارها و اهدافي يكديگر را براي ارتباط برگزيده‌اند. مي‌توان گفت اين‌دسته از افراد با نيازهاي و انتظارات‌ عاطفي خود نيز آشنا نيستند و تازه پس از ايجاد يا شكل‌گيري رابطه به خواست‌ها و نيازهاي خود مي‌انديشند. لذا با گسترش رابطه خواست‌ و نيازهاي مورد انتظار از رابطه منجر به تغيير و تحول در زندگي پيشين شخص مي‌شود. نيازها و انتظارات زني كه 13سال سابقه‌ي زندگي مشترك داشته با مردي مجرد يا مطلقه ( اطلاعات بنده در همين حدود است) يقيناً تفاوت‌هاي بنيادي دارد. مرد عاشق پيشه در يك تصميم احساسي و براي اثبات صداقت در عشق آپارتمان 200ميليوني را پيشكش زن مي‌كند و زن نيز به شكرانه، از شوهر پيشين جدا مي‌شود تا همراه او باشد. اما زندگي بر مدار عشق پاينده نيست، عقلانيت مي‌خواهد و حوصله، مراقبت مي‌خواهد و مجاهده. جواني برازنده‌تر يافت مي‌شود و زن قصه‌ي عشق را تازه مي‌كند. اما شوهر عاشق پيشه‌ي قديمي آنچه را كه خود بر ديگري روا داشته بود بر خود روا نمي‌دارد. تكانه‌هاي هيجاني عاشقِ قاتل از بدو ورود به رابطه نمايان است: عدم تناسب موقعيتي، هديه‌ي نامعقول، تلاش براي حل مسئله از منبع غلط و در نهايت ناتواني از قبول ناكامي.
زن در محوريت اين شرارت است اما چرا هيچ انگشت اتهامي به سوي او نيست؟ زيرا او فقط كالا و ابزار كيف مردان تلقي مي‌شود كه يا بايد به چنگش آري و يا اگر در چنگ داري از دستبرد ديگران بدورش داري. اختيار و تشخّصي براي احساسات، عواطف و عشق‌ورزيدن او به رسميت شناخته نمي‌شود. نگاه مردسالار ، تاب شكست در عشق را ندارد و اساساً شكست را معلول بي‌خردي‌ها و عدم تيمارداري‌هاي خويش قلمداد نمي‌كند بلكه محصول ترفند‌هاي ديگران مي‌داند كه به داشته‌ي او نظر دارند. نگاه مردسالار نمي‌پذيرد كه يك رابطه دو سر دارد و دو طرفِ رابطه در بوجود آمدن موقعيت پيش آمده اشتراك مساعي دارند. غم‌انگيزتر اينكه حتي نگاه زنان جامعه نيز در اين رابطه از الگوي مردسالار تبعيت مي‌كند . وقتي زني مرد خود را با زني ديگر مي‌يابد به جاي آنكه از عدم موفقيت خود در رابطه‌اش مغموم شود حريف عشقي‌اش را به دزدي‌ناموس و خروج از قاعده‌ي انسانيت متهم مي‌كند.
در فرهنگ خويش واژه‌اي را نمي‌شناسم كه به اندازه‌ي «ناموس‌» سرشار از مفاهيم تعصب‌آميز و استرس‌‌زا باشد. اين واژه به تنهايي مويد ميزان حساسيت كاذب و احمقانه‌ي افراد بر حوزه‌ي مالكيت جنسي‌شان است. در حالي كه كمترين تلاش براي فهم مكانيزم‌هاي بهبودِ رابطه‌ي پس از ازدواج صورت مي‌گيرد و همين‌طوركمترين اهميت به ميزان رضايتمندي طرفين از زندگي عاطفي اختصاص داده مي‌شود. همسران بيشترين و غيرمعقولترين محدوديت‌هاي ارتباط با غيرهمجنس را براي يكديگر قائل مي‌شوند غافل از آنكه عشق با زور و حصاركشي خويشاوندي ندارد. اصرار در مالكيت جنسي عوامل تشديدكننده‌ي حس نياز به روابط عاطفي خارج از چارچوب خانواده را فراهم مي‌كند و در صورت بروز نيز بدلايل متعددي خصايل هيجاني و عملكرد‌هاي تكانه‌اي را با خود به همراه خواهد داشت. فرزندان چنين خانواده‌هايي نيز غالباً از همين سرچشمه سيرآب مي‌شوند.

۱۰ نظر:

  1. شاید بعد از کلمه ناموس که سرشار از تعصب است، این کلمه غیرت هم چنین باری داشته باشد. بی ناموسی و بی غیرتی به چنین مفهومی از ناموس و غیرت شرف دارد

    پاسخحذف
  2. هيچ گناهي نيست كه به خاطر ارتكاب به آن بتوان انساني را به مرگ محكوم كرد.وقتي حتي از مجاري قانوني كسي به مرگ محكوم ميشود ٍدلايل زيادي وجود دارد كه نشان ميدهد اين حكم حتي در برابر بزرگترين جنايات بسيار سنگين است (مثلا غير قابل بازگشت بودن حكم يا آگاهي متهم از مرگ قطعي خود پيش از وقوع) با اين اوصاف تكليف عملي اينچنين ديگر روشن است.
    اما اگر از زاويه اي ديگر نگاه كنيم تنها گناه شخص قاتل هم اين بوده كه آخرين حلقه زنجيره اي از اشتباهات ديگر بوده است. خطا هايي كه مسئوليت آن به عهده تك تك اعضائ جامعه است . و از آنجايي كه هميشه پيشگري بر درمان (مجازات)ارجح است ٍ دراين مورد هم ميبايست قبل از احساساتي شدن ٍ به عواملي پرداخت كه اين دست حوادث را بستر سازي ميكنند.

    پاسخحذف
  3. حیمد عزیز
    من نمی دانم چرا از این قرتی بازی غربی ها که مخالف حکم اعدام هستند خوشم نمیاد. اشتباه نکن آدم خشنی نیستم ولی در این نیرنگستان بزرگ شدم. خوب میلیونها آدم هست یکی که چند نفری را هم کشته قصاص شود جه می شود؟
    البته غرب چون پشت هر دستاوردش عقلانیت بزرگی است، آدم به خودش شک می کند. ولی همچین بفهمی نفهمی به دل نمی چسبد.

    پاسخحذف
  4. چشم در برابر چشم،دست در برابر دست . . . شاید اگر به قول شما وجود همان عقلانیت بزرگ در پس تمام قوائد و قوانین غرب نبود من هم احساس مشترکی با شما میداشتم. اما واقعا این روال ما را به کجا میبرد؟ اگر قرار باشد قوانین برآمده از خرد جمعی هم همان راهکار قاتل قصه ما را تجویز کند، پس فرق این دو چیست؟ در شق اول کسی دیگری را به گناه عمل ارتکابیش به قتل محکوم میکند و شخصا هم حکم را جاری مکند یعنی هم مقنن است هم قاضی هم خواهان وهم مجری. اما در شق دیگر اینگونه نیست در این جا قاتل از مجاری قانونی قصاص میشود تا درس عبرتی باشد برای دیگران و یا شاید هم کفاره ای برای گناهان دیگران.
    موافقم که این نظر کمی به ژست های کلیشه ای روشنفکرانه میماند، اما اگر هم کلیشه ای باشد سخت جای تامل دارد.
    بیشترین خشونتها را افرادی مرتکب میشوند که در محیط های خشن بزرگ شده اند.همین اعدام در ملا عام که نقطه پایان زندگی این فرد خشن است آیا فقط درس عبرت دارد برای ناظرین؟ یا نمایش همگانی و قانونی خشونت است؟ چند نفر از ما حاضریم کودکانمان شاهد این نمایش باشند؟ من که فکر نمیکنم تماشای این دست وپا زدن آونگون فقط عبرت آموز باشد. خشونت خشونت میاورد و نباید هرچه در سطح کلان برای کودکان کار، طلاق، خیابانی و. . . کم کاری شده را جمع کرد و یکجا بر سرشان کوفت.

    پاسخحذف
  5. چند نفر حاضریم تماشا کنیم؟
    جواب وحشتناک است، در مشهد جوانی قصد خودکشی داشت مردم دور فلکه پارک صف کشیده بودند انگار به تماشای صحنه فوق العده ای آمدند. شاید باورش برای تو مشکل باشد با گوش خود می شنیدم دوربین به دست داد می زدند، تمامش کن. وقتی ماموران آن جوان را گرفتند مردم مزخرف همیشه در صحنه پکر متواری شدند، مو به تنم راست شده بود.
    در همین صحنه میدان کاج هم موضوع همینطور بود، من نمی گم کمک کنند چطور می توانستند بی تفاوت و حتی خندان تماشا کنند؟
    راستش را بخوای من مردم را اینقدر گه و خشن ارزیابی نمی کنم و خیلی دلم می خواد از لذت این تماشا کردن سر در بیاورم. چه دردی این همه ما را مزخرف کرده است.
    گمان نمی کنم چندان به رژیم هم ربط داشته باشد من چنین صحنه هائی را از اول انقلاب هم یادم میاد. حدود سال 65 صحنه اعدام را در میدان فردوسی دیدم که مردم انتظار می کشیدند، گذری رد می شدم طاقت نیاوردم بمانم و نفهمیدم که بالاخره اعدامی صورت گرفت یا نه؟
    جانماز آب نمی کشم ولی دیدن صحنه مشهد یک هفته من را دکوراژه کرده بود. همین فیلم که منتشر شد روزگار من را سیاه کرد.

    پاسخحذف
  6. به نظر من حكم اعدام در ملاء عام كه در ادوار پيشين متداول بود به منظور ارعاب و زهرچشم گرفتن از سوي حاكمان مستبد صورت مي‌گرفت. در حقيقت حكم اعدام براي ديگران معنا دارد نه براي محكوم كه در زمان كوتاهي مي‌ميرد و هيچ نمي‌فهمد. امروزه اين عمل از ديد روانشناختي مشكلات را بيشتر مي‌كند تا اينكه حل كند. بطور كلي در ديدگاه‌هاي جديد خشونت و اعمال زور فيزيكي كاركرد‌هاي تنبيهي-اصلاحي خود را از دست داده است . در عوض محروم‌سازي خاطي از حقوق اجتماعي مثل آزادي جايگزين مناسب‌تري تشخيص داده شده است. اما در ايران زندان‌ها ناكارامدند چراكه خاطيان بهتر و بيشتر از مسئولين دستگاه قضا راه خروج را مي‌شناسند. در ايران اكثر خلافكاران سابقه دار هستند. اين بدين معناست كه زندان اثر تنبيهي يا اصلاحي برايشان نداشته است و چه بسا به تخصص و رونق كسب و كارشان كمك كرده است. بنابراين ميشود گفت در موارد خاص در ايران حكم اعدام هنوز كاركرد دارد. ولي مثل كشورهاي ديگر اين كار نبايد در انظار عمومي صورت گيرد.
    شخصاً معتقدم اعدام اثري معادل با جزاي قتل ندارد چراكه زندگي قاتل در زماني كوتاه به پايان مي‌رسد و امكان ارزياني هر روزه و بي‌پايان عمل خاطي از بين مي‌رود. قاتل بايد تا پايان عمر در زندان ديوارها را بشمارد و به عملش بيانديشد و فقط اين امكان به او داده شود كه اگر خواست، خودش به زندگي خودش خاتمه دهد.
    ضمناً تحقيقات روانشناختي بسياري در بلاد كفر بر روي محكومين انجام مي‌شود كه براي مهندسي جامعه مفيد است و با اعدام امكانش از بين مي‌رود.

    پاسخحذف
  7. محمد جان منظورم از "ما" آن عده که برای این جور مراسم سر و دست مشکنند نبود، که اگر امیدی به ایشان بود اینچنین نبودیم. راجع به بی عملی تماشاگران خیابانی وقایعی مانند حادثه سعادت آباد هم باید بگویم طبق یک اصل کلی رفتار شناسی جمعی، همیشه یک رابطه معکوس بین تعداد تماشاگران یک واقعه و احتمال دخالت افراد در آن واقعه وجود دارد. به این معنی که هرچه تعداد تماشاگران بیشتر باشد احساس مسئولیت تک تک افراد کمتر میشود. البته در جائی این کمتر شدن احساس وظیفه به این معنیست که همه نهادهای مسئول کارشان را خوب انجام میدهند و لزومی به دخالت افراد ناوارد نیست و در جائی دیگر به این معنی که اینهمه آدم اینجاست چرا من دخالت کنم!
    به بحث اول برگردیم بحث لزوم مجازات های خشن. اصولا هر تحدیدی باالقوه فرصت است و هر فرصت هم باالقوه تحدید. از جمله موانع توسعه یافتگی ما فقرفرهنگی شدیدی است که گریبانمان را میفشرد. چرا نباید از این تحدید فرصت بسازیم؟ البته خیلی هم ساده نیست، تحولات و پیشرفتهای استخوان دار و بادوام اجتماعی فقط در بسترمناسب شکل میگیرند. رفتارتماشا گران صحنه اعدام در کشوری جنگ زده بسیار متفاوت است با رفتار مردم کشوری که سالهاست به دور از جنگ و خونریزی بوده و حتی ذبح پرمباحات خیابانی گوسفندی نیز در آن وحشیگریست. جان کلام اینکه اگر این عقب ماندگیها تحدید است، در اطرافمان هستند کسانی که راه های آزموده و مطمئنی را پیموده اند و هزینه های آن را نیز داده و خواه ناخواه آنرا برای دیگران نشانه گذاری کرده اند. حال که با اندک تغییرو تحول میتوانیم این تحدید را به فرصت تبدیل کنیم چرا چرخ را ازنو اختراع کنیم؟ البته موانع بسیاری وجود دارد که در راه رسیدن به این هدف میبایست مرتفع شود. به یاد دارم زمانی دزد گیرریموت کنترل اتومبیل با انواع آژیرتازه باب شده بود و عده ای چه خلاقیت های محیرالعقولی که برای غافل گیر کردن عابرین پیاده به خرج نمیدادند که بعید میدانم چنین استفاده ای از این ابزار حتی به ذهن سازنده آن هم خطور میکرد. قبل از آنکه نیاز به استفاده از چنین وسیله ای در ما به حد کفایت برسد آنرا در اختیار گرفته بودیم و اینطور هم استفاده میکردیم. خوشه چینی از پیشرفتهای فرهنگی دیگران هم میتواند تبعاتی اینچنین داشته باشد و این امر همیشه ما را تهدید خواهد کرد، اما مطمئنا هزینه بستر سازی فرهنگی مناسب برای پیشبرد چنین مقاصدی از هر نظر مقرون به صرفه تر از آن است تا منتظر تحولات خود به خودی و آرام اجتماعی بمانیم.

    پاسخحذف
  8. سنئی یاشیاسان آی حمید، استفاده کردم. در خصوص قبول مسئولیت استدلال تو درخور توجه است ولی تماشا و کر کر خندیدن و احیانا تخمه شکستن باید مرض دیگری باشد.

    پاسخحذف
  9. توفیق کفت
    موارد یادشده توسط احمدرا بسیار می پسندم ولی اعدام را در هیچ جامعه ای عاقلانه نمی بینم همانطورحرفهای وحمیدنیز بی ربط نیست
    تمام ناهنجاریهای اجتماعی از نارسائهای اجتماعی نشئت میگیرد ناهنجاری را می بایست بطور منطقی وعلمی از ریشه خوشکانید وگرنه شما نمی توانید هم خود عامل روانپرشی اجتماعی را سبب شده و هم انتظارجامعه سالم را در فکر تان به پرورانیدو اگرروزی حادثه سعادت آباد پیش آمد مکدر شوید در این مرز بوم هزاران مورد در گوشه وکنار کشوراز این قتل ها میشود ولی انعکاس نمی یابد باید جستجوکرد دیدعلت این ناهنجاری چیست اعدام کردن دقیقآ از مسئولیت طفره رفتن است و یا لاپوشانی از شرم ساریست چون همانطورکه احمد گفتند اعدام قاتل دقیقآ او را بخشیدن است و خود را از زیر بار مسئولیت خلاص کردن در صورتیکه می بایست از نظر روانکاوی روی قاتل کار کرده علت ها رایافته وبازپروری را در موردش به اجرا در آورند جامع غربی نیزعین جامعه ماست با این تفاوت انهادوست سال جلوتر حرکت میکنند آنها چهارچوب ها مخل و اضافی را برچیده و راحت شده اند مانیز روزی مثل غرب خواهیم شد ولی دویست سال دیگر

    پاسخحذف
  10. انسان وقتی از هم می پاشد همه کارهای حتی عادی او هم مسخره جلوه می کند.
    پلیسی که مثل بزغاله شاهد قتل اول بوده است، با خدم و حشم و در ابتدای روشنای روز، مقتول را به دار آویخت. آنان از تشکر مردم بابت قاطعیت شان خوشحال هم هستند. کشتن مقتولی که خود پیشاپیش قربانی است، افتخاری دارد؟.
    دیدن تصاویر شرم آور است
    http://www.ayandenews.com/news/23182/

    پاسخحذف