صفحات

ميل جنسي و قيود فرهنگي

اين نوشته اظهار نظري است در واكنش به نوشته محمد بابايي كه در وبلاگ شخصي‌اش آمده است. در نوشته‌ي محمد بابايي به گزارشي اشاره شده است كه در راديو زمانه منتشر شده بود. خواندن آنها قبل از اين نوشته الزامي است.

http://mohammadbb.blogspot.com/2010/07/blog-post_31.html

كتابي كه در گزارش ونداد زماني بدان پرداخته شده بود به موضوع جالبي مي‌پردازد. تلاش كريستفر رايان و همسرش مرا ياد دكتر كينزي در فيلمي به همين نام (كينزي) مي‌اندازد. شايد آرزوي ترجمه شدن و انتشار كتاب در شرايط فعلي جامعه ما امري بعيد به نظر برسد اما در اين وانفسا ديدن فيلم‌هاي قابل توجه‌ مثل كينزي كه به راحتي زيرنويس مي‌شوند و بدون نگراني از قانون كپي‌رايت با قيمت بسيار ارزان در دسترس قرار مي‌گيرند، موهبتي است كه نبايد از دست داد. عشق به دانستن در كوران سانسور، خطاي ياري‌رساندن به شبكه قاچاق را توجيه مي‌كند . اگرچه فيلم آنهم از نوع داستاني، در عرصه‌ي پژوهش جاي كتاب را نمي‌گيرد اما در عرصه‌ي روشنگري دارد ثابت مي‌كند كه قدرتمندتر است. به هر حال گزارش ونداد نكات جالبي داشت اما از آن جالبتر كامنت‌هاي بسيار و متنوع آن بود. كامنت‌هاي اين گزارش كاملاً ارزش مطالعات جامعه‌شناختي دارند و نشان مي‌دهد موضوعات حساس چقدر استعداد سريدن در حواشي و دغدغه‌هاي نامرتبط به متن را دارد. و به چه ميزان پيش‌فرض‌ها و ارزش‌هاي فرهنگي غبار مه‌آلودي پيرامون موضوعات تحقيقي مي‌پراكنند. به نظر من ما ملتي هستيم كه هنوز خود را به بوته‌ي نقد نگذاشته‌ايم. از نظر فلسفي، چيزي به نام فاعل شناسا (سوژه) در مكتب دكارت زاده شد كه مهمترين مشخصه‌ي بارز آن نه نقد همه‌چيز، بلكه نقد خود بود. سوژه‌ي دكارتي در يك دنياي مجازي از كالبد دكارت بيرون مي‌ايد و در مقابل او نشسته و او را به نقد مي‌كشد. اين الگو در عرصه‌‌هاي مرتبط با آگاهي‌هاي اجتماعي نتايج شگفت‌انگيزي را مي‌آفريند كه در تحليل‌هاي تاريخي-فلسفي دوران مدرن قابل پيگري است و براي ما بسيار آموزنده است. البته در جامعه‌ي ما نيز چندي است كه آغاز شده اما اهميت آن در عمومي شدن آن است.

اگر بخواهم وارد محتواي بحث شوم علاقمندم مضمون نهفته در يكي از كتاب‌هاي آخر فرويد را بيان كنم. فرويد معتقد بود نيرويي حيات بخش(ليبيدو) در وجود آدمي است كه شكل عيني آن در غريزه‌ي جنسي نمود پيدا مي‌كند . اين نيروي حيات بخش تضمين كننده‌ي بقاي نسل آدمي است. اما انسان بنا به مقتضيات عقلاني آن را در قالب سنت، فرهنگ و تمدن مهار مي‌كند و به انقياد در مي‌آورد تا از شراره‌هاي زيان‌بخش و خطرآفرين آن اجتناب كند. در اين فرآيند است كه سركوبي و ناخرسندي زاده مي‌شود و نيروي حيات بخش از مسيرهاي ديگر و در پوشش‌هاي متفاوت‌تر طغيان مي‌كند. بزه‌هاي اجتماعي بروز مي‌كنند و در ابعاد وسيع‌تر گرايش انسان به برهم زدن نظم و انقياد مدرن افزون مي‌شود. كتاب «ناخرسندي‌هاي تمدن» كه خوشبختانه به فارسي نيز ترجمه شده است بحث مبسوطي در اينباره است.

پژوهش ديگري كه ارزش اشاره بدان را دارد كتاب «ميل جنسي و فرونشاني آن در جوامع نامتمدن» است كه سالها پيش خواندم و نويسنده‌ي آن برينسلاو مالينوفسكي است. در اين كتاب به اين معضل پرداخته شده بود كه چرا در خرده فرهنگ‌هاي پايين‌شهري و يا كمتر متمدن و حاشيه‌اي، افرادي به عرصه مي‌آيند كه داراي عقده‌هاي رواني كمتري در خصوص مسائل جنسي در مقايسه با همنوعان بالاشهري يا مرفه و متمدن‌شان دارند. پاسخ را احتمالاً حدس مي‌زنيد. براي اينكه مكانيسم‌هاي كنترلي در جوامع كمتر متمدن ضعيف‌تر و در نتيجه دسترسي نوجوانان به منابع طبيعي رفع نيازهاي جنسي بيشتر بوده است. مالينوفسكي مباحث بسيار سودمندي در رابطه با فرهنگ و مكانيسم‌هاي تحولي آن دارد كه پاره اي از آنها در زبان فارسي موجود است.

بطور كلي از بُعد روان‌شناختي هرگونه اجبار و هر گونه نظم سخت‌گيرانه، مقاومت مي‌آفريند. اين پديده در همه‌ي جوامع صدق مي‌كند خصوصاً در مقولات سياسي. در مقولات اجتماعي نيز شاهد گسترش روزافزون اين پديده هستيم. مقاومت در برابر نظم حاكم پديده‌ي جديدي نيست و در تمام مقاطع تاريخي مي‌توان نمونه‌هاي شاهد براي آن پيدا كرد. تخطي از نظم حاكم و بطور كلي از گرايش به حدي از بي‌نظمي بخشي از جوهره‌ي طبيعت است و به نظر مي‌رسد زيرساخت‌هاي بيولوژيكي وجود انسان حدي از بي‌نظمي يا گرايش به بي‌نظمي را در خود جاي داده‌اند. حتي با جسارت بيشتر مي‌توان گفت وجود بي‌نظمي ضامن بقاي نسل ما بوده است. همان طور كه كريستفر رايان و همسرش در پژوهش فوق بدان پرداخته‌اند، تنوع ژنتيكي شاهراه مهمي است كه طبيعت براي رسيدن به گونه‌ي سازگارتر با محيط از آن بهره جسته است. توليد مثل در طبيعت روش‌هاي مختلفي دارد. توليد مثل جنسي كه حاصل مشاركت دو گروه ‍ژنوم متفاوت است و به مدد همين اخطلاط و تركيب اتفاقي نتيجه‌ي غيرقابل پيش‌بيني‌تري نسبت به نوع ديگر توليد مثل مي‌دهد، و بنابراين متكامل‌تر و پيش‌رفته‌تر تلقي مي‌شود. اينكه نتيجه‌ي اين توليد مثل به لحاظ بيولوژيكي ارزشمند هست يا نه كاملاً وابسته به شرايط و مقتضيات زماني و مكاني و نهايتاً انتخاب طبيعي است. اما آنچه مهم است اين است كه تنوع ژنتيكي از رهگذر ايجاد تنوع در گونه‌هاي مختلف موجودات، نقش اساسي را در فرآيند تكامل بازي كرده است. حال اگر از اين منظر بنگريم كه تنوع طلبيِ جنسي يك مكانيسم طبيعي براي رشد ژنتيكي است، خواهيم پذيرفت كه گرايش به تنوع‌طلبي امري فيزيولوژيك و مربوط به طبيعت بشر است و وجود و بروز آن تقريباً ارتباط چنداني به ميزان پاي‌بندي ما به آموزه‌هاي اخلاقي ندارد. البته اين نوع نگاه الزاماً گرايش نيچه‌اي در خود ندارد. در اين معنا كه همه‌ي تلاش خودآگاه يا حتي ناخودآگاه بشر در درك و تغيير مسير جهان مذبوحانه است و تنها عقلانيت موجه دل‌سپردن به چرخش‌ها و بازي‌هاي غيرقابل پيش‌بيني طبيعت است. من معتقم با بوجود آمدن زبان و فرهنگ، گزينش و انتخاب طبيعي در گونه‌ي انسان لااقل در شكل معمول آن متوقف گرديد. اگرچه طبيعت و قوانين پنهان آن همچنان در فرهنگ و زبان جاريست اما بشر به مدد همياري و همكاري و با بهرمندي از توانمندي‌هاي ناهمسان تك تك انسانها، توانست مانعِ حذف فيزيكي ناتوان‌ها يا به زبان علمي ناسازگارها شود. او به مدد تعقل و اتكا به همكاري سازمان يافته توانست ابتكار عمل را از طبيعت ربوده و بر معضل سازگاري با طبيعت فائق آيد. هر موجودي در شرايطي ناتوان و در شرايطي تواناست، حال اگر اين توانايي‌ها جمع شوند مجموع توانايي‌ها بسيار عظيم‌تر خواهد بود. به بياني ديگر هر انساني لااقل در يك موقعيت خاص مي‌تواند براي گروه سودمند باشد لذا كمك به حيات او كمك به حيات گروه است. البته هشدار نيچه خالي از حقيقت نيست. اگر توجه كنيم كه تاريخ چندين هزار ساله‌ي تكامل بشر در نسبت با تاريخ جهان چند ساعت بيشتر به طول نيانجاميده، آنوقت پي خواهيم برد كه اين تاريخ است كه بايد منتظر شعبده‌ي طبيعت ماند. تصور كنيد كه با اندك تغييري در مدار زمين و دگرگوني شرايط دمايي چه بر سر انسان خواهد آمد. به هر حال پيشنهاد نيچه به عنوان يك استراتژي معرفتي با عقل عمومي سازگار است : همراهي و همگامي با طبيعت يا در نظر آوردن نيروي عظيم طبيعت به جاي مبارزه يا انكار آن.

تجربه‌ي تاريخي جوامع مختلف نيز نشان داده است كه اصرار و سخت‌گيري در هرچيزي عامل طغيان و مخالفت‌هاي نسل‌هاي جديد مي‌گردد. از نظر روان‌شناسي منع كردن و ايجاد ناخودآگاهِ حريص در كودكان بسترهاي مناسبي براي گرايش‌هاي منحرف و گذر از مرزهاي اجبار است. آمارها همچنان كه در گزارش‌ها هم آمده نشان مي‌دهند كه جوامع بسته‌تر معضلات و انحرافات عميق‌تر به لحاظ كيفي و كمي دارند. از اين رو جوامع غربي در حال بازبيني درباره‌ي نحوه‌ي تربيت و آموزش‌هاي جنسي هستند و اين بازبيني‌ها را بسيار قبل‌تر در خصوص نحوه‌ي اداره‌ي مدارس و برخورد با كودكان شروع كرده‌اند. مطالعه درباره‌ي انواع فوبياها و بيماري‌هاي رواني كه امروزه شناخته شده است و همچنين اطلاعات درباره‌ي نحوه‌ي درمان آنها به ما كمك خواهد كرد كه بفهميم رويه‌ي خشن فرهنگ و خشونت پنهان آن چگونه قيد‌هاي ناگسستني در برابر روابط سالم و دموكراتيك ايجاد مي‌كند.

اما اينكه چرا جوامع بشري در مسير تكامل خود به تك‌همسري گرايش پيدا كرده‌اند مقوله‌ايست تاريخي و سخت نيازمند مطالعه، كه به نظر ميرسد كريستفر رايان و همسرش از برخي زوايا بدان پرداخته‌اند. در تبت در جغرافيايي بسيار سخت و صعب العبور كه امروزه براي جهانيان مكشوف شده، شهري وجود دارد كه مردمان آن چيزي به نام ازدواج در معنايي كه ما از آن مراد مي‌كنيم ندارند. زنان با هر كسي كه دوست داشته باشند هم‌خوابگي مي‌كنند و در مراسم‌هاي ويژه‌اي( كه مورد توجه توريستان است) با رفتار ويژه‌اي تمايل خود را به مردان مورد علاقه‌شان ابراز مي‌كنند. در ميان آنان سكس كردن اساساً مقوله‌اي نامرتبط با زندگي خانوادگي است. خانواده‌ي در ميان اين مردم متشكل است از زن، فرزندان و برادر نسبي‌اش. اگر بخواهيم با روابط حاكم بر خودمان مقايسه كنيم، مسئوليت اداره‌ي خانواده و فرزندان با دايي‌شان است. در حقيقت پدر به معناي رئيس اعتباري خانواده در توليد كودكان خانواده‌ي خود نقش نرينگي ندارد و فقط در تامين امنيت و معاش خانواده دخيل است و البته بچه‌ها را فرزند خود مي‌داند . طبيعي است كه اين يك نظم همه‌گير در آن فرهنگ است و كسي آن را غيرعادي يا عجيب تلقي نمي‌كند. اين مثال و نمونه‌هاي بي‌شمار نشان مي‌دهد كه فرهنگ مقوله‌اي است اعتباري و جزئيات آن از جمله اخلاق فارق از شرايط و مقتضيات تاريخي نمي توانند وجود داشته باشند. چه بسا فرهنگ تبتي در مواجهه با ديگر جوامع دچار اضمحلال شود و چه بسا نيز اقبال آن در ميان غربيان آنرا به فرهنگي جهاني بدل كند.

اگر از غذايي تنفر داشته باشيم آنقدر از آن اجتناب كرده‌ايم كه تشخيص اختلاف مزه اين غذا در دو رستوران مختلف برايمان بي معنا و ناممكن باشد. گرايش حسي يا اكتسابي به پديده‌هاي فرهنگي نمي‌تواند مبناي حكم بر ارزشمندي يا عدم ارزشمندي پاره‌اي موازين و جنبه‌هاي آن شود. كاركردهاي اجتماعي آن‌هم بر مبناي آمارها و تحليل‌هاي بسيار دقيق و معتبر مي‌توانند درباره‌ي اثربخشي پديده‌ها سخن بگويند. پديده‌هاي اجتماعي آنقدر عوامل پيچيده و متغيرهاي تاثير گذار دارند كه به احتياط مي‌توان درباره‌ي اثرگذاري قطعي مهندسي‌هاي اجتماعي حرفي به ميان كشيد. تحليل‌ها و تصميم‌گيري‌ها عمدتاً با محدوديت‌هاي تاريخي و جغرافيايي همراه هستند. تشخيص اينكه چه چيزي مي‌تواند اقبال عمومي يك جامعه را بدست آورد يا در معرض خطري بي‌توجهي و طرد واقع شود مقوله‌اي بسيار سخت و پيچيده است كه آگاهي‌هاي فردي از عهده‌ي تحليل آن بر نمي‌ايند. نظرسنجي‌هاي بسيار منظم موسسات معتبر است كه اندكي امكان نزديك شدن به پاسخ را فراهم مي‌آورند. با اين وصف اظهار نظرهاي شكمي درباره‌ي عوامل تاثيرگذار بسيار رونق دارد. درست است كه مردم كار خود را مي‌كنند و فرهنگ به مثابه يك موجود جاندار مسير خود را از كوره‌راههاي صعب‌العبور پيدا مي‌كند اما تلاش ما هم در يافتن مسير سهل‌الوصول‌تر به حركت و پويايي آن مدد مي‌رساند و چشم‌اندازهاي روشن تري را نمايان مي‌كند.

زير سئوال رفتن پيديده‌ي تك‌همسري يا لاقل سئوال درباره‌ي حقانيت آن چيزي نيست كه مربوط به امروز، آن هم در محدوده جغرافياي غرب باشد. روسپي‌گري پديده‌ايست كه به درازاي تاريخ قدمت و به پهناي زمان وسعت دارد و خود گوياي تشكيك يا عدم استلزام به تعهد خانوادگي در بخش‌هاي قابل توجهي از انواع جوامع بوده است. هرچند كه در بسياري از موارد فرهنگ غالب سعي در انكار اين پديده داشته يا دارد اما مكتوبات و اسناد تاريخي حكايت خلاف دارند. اين پديده نشان مي‌دهد كه راههاي گريز و سوپاپ‌هاي اطمينان حتي در فرهنگ‌هاي سخت‌گير نيز بطور خودجوش تعبيه شده است. حيات طبيعي فرهنگ‌ها از نظم بسيار خشك و غيرقابل انعطاف گريزانند. فرهنگ عمومي جامعه ساخته و پرداخته قشر خاصي از جامعه نيست و مخالفان و دگر انديشان نيز در شكل‌دهي به آن نقش دارند. لذا اگر نيروي قاهري مداخله نكند همواره جنبه‌هاي مصالحه جويانه‌تر و انعطاف‌پذيرتر فرهنگ نمايان مي‌شود. و آن زمان نيز كه اهرمي مثل حكومت عامل تصفيه‌ي فرهنگي مي‌شود، آن جنبه‌هاي فرهنگ نمي‌ميرند بلكه به خفا مي‌خزد.

به نظر من علت اينكه چرا جوامع امروزي بيش از گذشته در مورد بديهياتي مثل تك‌همسري ترديدهاي بيشتري مي‌كنند اينست كه جوامع امروزي مرتباً منابع شناخت و عمل به آموزه‌هاي رفتاري را مورد بازبيني قرار مي‌دهند و اصالت منابع قبلي را چندان قطعي نمي‌انگارند. در جوامع امروزي عمل به قوانين سنتي و آموزه‌هاي عرفي كمرنگتر شده و يا حتي در صورت پذيرش ميزان روايي آنها، در ديدگاه‌هاي علمي و عقلي نيز سنجيده مي‌شود. البته رويكرد عقل‌باور و سنت‌ستيز كه مدت زماني در جوامع رو به توسعه نگرش غالب بود، هم‌اكنون جاي خود را به ديدگاه‌هاي منعطف‌تر داده است و اجزائ سنتي فرهنگ با احتياط بيشتري مورد بازبيني قرار مي‌گيرند. اما به هر حال منابع جديد معرفتي، نظم حاكم بر تفكرات سنتي را بر هم زده و بستر تحول و پويايي در نظام معرفتي جامعه را فراهم مي‌آورند. علت ديگر برهم زدن نظم معرفتي جامعه ارتباطات بيشتر و به تبع آن آگاهي‌هاي بيشتر درباره فرهنگ‌هاي متفاوت است كه گونگوني در روش زندگي و امكان دگرساني‌ها را نمايان مي‌كند.

در اينكه در مقطعي از تاريخ بشر تك‌همسري به عنوان برترين روش ارتباط پايدار زن و مرد شناخته شده‌ است و براي پروردن فرزندان گونه‌ي بشر، چنين بستري مناسب‌ترين است شكي نيست . اما اينكه اين روش در تحولات آتي جوامع نيز برترين باشد يا اينكه نيازمند اصلاح نبوده و بدون هيچ عارضه‌اي مي‌تواند پاسخ‌گوي تمام ابناي بشر باشد به لحاظ منطقي مي‌تواند در مذان شك و ترديد باشد. اين بحث بيش از آنكه صبغه‌ي اخلاقي داشته باشد ارزش جامعه‌شناختي و معرفت پژوهانه دارد. پژوهش‌ها نشان مي‌دهند كه افزون بر ضرورت‌هاي بقاي نسل، كاركردهاي بسيار پيچيده‌‌تري نيز وجود دارد كه در طول تاريخ بر دوش ازدواج سوار شده است و در نگاه ظاهري نمايان نيست. اين كاركردها چندان عميق هستند كه در تحليل منافع فردي جايگاه روشني كسب نمي‌كنند اما در نظم بخشيدن به روابط پيچيده و چندوجهي افراد جامعه نقش به سزايي ايفا مي‌كنند. ليكن اهميت مقوله مورد بحث بيش از آنكه در ضرورت‌ يا عدم‌ضرورت تك‌همسري متمركز باشد، يا الگو‌هاي ديگري را براي رابطه‌ي خانوادگي پيشنهاد كند، بر تساهل و عدم تعهد جنسي متمركز است. اگرچه واژه‌ي تك‌همسري در تضاد با چندهمسري مفهوم معيني را به ذهن متبادر مي‌كند اما طرح اين مباحث به معناي پيشنهاد بازگشت به جوامع باستاني نيست كه در آن‌ها مالكيت فردي جايگاهي نداشت و همه چيز اعم ازهمسر و فرزند متعلق به گروه بود. بر خلاف اين ديدگاه هدف اين مباحث كاهش دادن حساسيت جوامع نسبت به تعصبات فرهنگي و سنتي است. اين مباحث ضمن نشان دادن تحولات عظيم فرهنگي در طول تاريخ، تلاش مي‌كنند اعتباري بودن فرهنگ نزد جوامع را به اثبات برسانند و مردم را از امكان بازبيني و تغيير در نگرش‌هايشان آگاه كنند. همچنين تلاش دارند درباره‌ي پيامدهاي احتمالي ديدگاه‌هاي متعصبانه هشدار دهند و نتايج ويرانگر تضادهاي عاطفي و معرفتي را گوشزد كنند. گذشته از اين مي‌خواهند نشان دهند كه انسان‌هاي امروزي با آگاهي‌هاي امروزي نيازمند قوانين و روابط دموكراتيك‌تري در عرصه‌هاي اجتماعي و ميان‌فردي هستند. جوامع امروزي مقتضات امروزي را به همراه دارند و عدم بهرمندي از نيازهاي امروزي مي‌تواند فجايع جبران‌ناپذيري به بار آورد. آمارهاي طلاق، جنايت‌هاي ناموسي ، بيماري‌هاي روان‌پريشانه، انحرافات جنسي و حتي آمارهاي اعتياد همه حكايت از اين دارند كه الگوهاي حاكم بر روابط اجتماعي جامعه پاسخ‌گوي نيازهاي امروزين جامعه نيستند و به شدت احتياج به بازبيني دارند. درست است كه متخصان و علاقمندان به اين مباحث منتظر اذن ما نيستند اما نكته پراهميت اين است كه اثرگذاري مباحث در فرهنگ عمومي مستلزم عمومي شدن خود آن مباحث است.

۲ نظر:

  1. به نظر من مطلب منسجمی بود، مدتها بود دنبال نام همان قومی می گشتم که در مطلب بالا آمده است. من جون طبقات پائئین جامعه را عملا می شناسم چون به آن تعلق دارم و با طبقات بالای جامعه هم ناآشنا نیستم نمی توانم باور کنم عقده های جنسی طبقات پائین کمتر است. در این خصوص اصولا محیط روستا با شهر فرق میکند من فکر می کنم بسیاری از این پوششها و تملکها ریشه در بیکاری دارد. تصور بکنید زنی اشرافی و زیبا در دربار فلان پادشاه اروپائی یا شرقی در نهایت یک کارکرد دارد و عملا بیکار است. در محیط شاداب روستائی گیلان و حتی ارومیه فرصت این قرتی بازیها نیست همه باید آستین بالا بزنند و کار کنند و مسانی که سخت کوش ترند بیشتر دیده می شوند. زن فلان تاجر که روی آفتاب را ندیده چه کارکردی در شالیزار دارد. اما زن مدرن امروز که حضور اجتماعی بالا دارد از جهاتی تازه به زنان روستائی رسیده است که نقش زیادی در تولید دارند با این تفاوت که حقوق خود را می طلبد.

    پاسخحذف
  2. اسم وبلاگ قبلا خیلی قشنگ بود. روشنائی های خاموش دیگر چه صیغه ای است ؟

    پاسخحذف