از مسافرت که برمی گشتیم در مسیری بین کوه ها پسر سه ساله ام پرسید : بابا کوه ها را برای چی درست کرده اند؟ انرژی زیادی صرف کردم تا جوابی در خور پیدا کنم. تلاش برای پاسخ به این سئوال مرا به رشته ی طویلی از مباحثی پیوند زد که گه گاه به مناسبت های مختلف به آنها می اندیشیدم. تصور کنید که چه جوابی می شد به این سئوال داد: کوهها میخ های زمینند. کوها برای این درست شده اند که خورشید پشت شان پنهان شود. کوهها بخشی از سنگ های بزرگی هستند که قسمتی از آنها در خاک است. و ...
هر جوابی که بدهید به مجموعه ی وسیعی از پیش فرض ها و پیش دانسته هایی استوار است که ایدئولوژی فکری شما را (در معنای بسیط آن) تشکیل می دهد. در واقع این جهان بینی یا به قول مانهایم ایدئولوژی فکری شماست که تعیین می کند چه نوع جوابی پاسخ مناسب می تواند باشد. مجموعه ای از نظریه ها و فرض های مختلف در تعامل و هم پوشانی با یکدیگر دستگاه فکری ما را سامان می دهند که در مکاتب مختلف نام جهان بینی یا عناوینی از این دست به خود گرفته اند. هر سئوال در این دستگاه جوابی به ظاهر صحیح و متناسب دارد که چه بسا از منظر جهان بینی دیگر غلط یا بی ربط باشد. غلط بودن یا بی ربط بودن پاسخ ها برای کودکان معنا ندارد بلکه برای بزرگترها و در تقابل پیش فرض ها و بطور کلی از منظر ایدئولوژی ها معنا دارد. از آنجا که کودکان نگرش انتقادی به موضوعات نداشته و صرفاً تشنه ی اطلاعات و تجربه اند، مدل فکریِ پاسخ دهنده بطور نامحسوس به کودکان منتقل می شود و در اثر تکرار و تداوم مبدل به روش فکری آنان می شود. البته در مراحل رشد، آشنایی با مدل های فکری متفاوت باعث ناهماهنگی در ادراک سیستمیک شده و در افراد کنجکاو آرام آرام به بحران ادراکی، سپس نگرش انتقادی و در نهایت بازنگری و صورتبندی جدید در نحوه ی اندیشیدن می انجامد. در اغلب موارد قسمت هایی از ساختمان فکری نوسازی شده و قسمت هایی هم به همان صورت سابق حفظ می شود. افراد غیر کنجکاو اما بطور غریزی برای جلوگیری از ازهم گسیختگی ذهنی به همان سیستم اولیه پناه میبرند و در مقابل تغییر مقاومت می کنند. در این ماجرا درصد قابل توجهی از کنجکاوی و تلاش برای ساماندهی مدل های قابل اعتمادتر نیز به توانایی و قابلیت مدلی مربوط می شود که در پاسخ دهی به سوالات از جانب بزرگترها ارائه می گردد. مدل های فکری اولیه نقش مهمی در استحکامات بعدی دارند. برخی مدل ها بنیان اولیه را طوری می نهند که امکان تغییر را با کمترین تخریب و هزینه بوجود آورند. برخی دیگر نیز چنان صلب و انعطاف ناپذیرند که برای اندکی تغییر، ویرانی بزرگ را می طلبند و این برای حیات روانی ارگانیسم زنده تقریباً خطرناک و در خوش بینانه ترین حالت هزینه ساز است. صاحبان مدل فکری صلب فارق از محتوای تفکر همان حافظان سینه چاک سنت اند که از هر تغییری حتی به نفع خویش در هراسند. البته گفتنی است که پایبندی به اصول عقیدتی رابطه ای قوی نیز با حوزه ی روان شناسی دارد . یعنی میزان اصرار در حقانیت مدل فکری فقط به احساس منطقی بودن نظر خویش مربوط نیست بلکه به احساس هراس از ریزش بنیان فکری یا تهدید عزت نفس نیز هست. در حقیقت آنچه که آرامش احساسی و فکری کودک را بنیان گذاری می کند مجموعه ی مکملی از بنیان آرام و منطقی فکر و احساس است.
در این نوشته ی کوتاه روی سخنم بیشتر ناظر بر شیوه های استدلالی است که در پاسخ بزرگترها به پرسش های ساده اما مهم کودکان مستتر است و ما بطور ناخودآگاه بی آنکه بخواهیم آن را به کودکان خود آموزش می دهیم. ما می توانیم ارتباط بین پدیده ها را مطابق با تجربه و رجوع به منطق استدلالی برای کودکانمان تبیین کنیم و در عین حال می توانیم روابط ماورایی یا جادویی را میان پدیده ها تقویت کنیم. ما می توانیم پایبندی به استدلال را در موقعیت مذاکره و مجادله به کودکانمان آموزش دهیم و در عین حال می توانیم بی قاعدگی کلامی و اثبات احساس را درس کنیم. می توانیم آموزش دهیم که خواسته ها و نیازها باید هماهنگ با قواعد توافق شده و به روش های استدلالی مطالبه شوند و در عین حال می توانیم آموزش دهیم که خواسته ها هیچ ربطی به قوانین اجتماعی یا مقتضیات زمان ندارند و رسیدن به هدف از هر راه ممکن تنها قاعده ی معتبر است.
زمانی که فضای رسانه ای مملو از وقایع پس از زلزله ژاپن بود فرزند سه ساله ام علت زلزله را جویا شد. فکر کردم بگویم خداوند زمین را لرزاند و خلاص. اما چه اتفاقی می افتاد: معضل اول تبیین مفهوم انتزاعی خدا. معضل دوم ادراک ماورایی از روابط پدیده ها. معضل سوم تداخل و تناقض دیدگاه در تبین پدیده های مرتبط.
با همه ی عدم توانایی ام در ساده سازی مفاهیم به ذهنم رسید بگویم: سنگهای بسیار بزرگی در زیر زمین هستند که وقتی در کنار هم تکان می خورند زمین میلرزد و زلزله تولید می شود. این پاسخ نسبتاً متناسب با معیارهای جهان علمی مرا کمک کرد تا در پاسخ به سوال کوهها، از آن به عنوان شاهد استفاده کنم و مهمتر از خود پاسخ، مفصل بندی موجود در دیدگاه استدلالی را تقویت کنم. نمی دانم این اتفاقِ ظاهراً ساده برای دیگران چقدر اهمیت دارد اما من در این ماجرا پدیده ی جامعه شناختی بودن معرفت را تجربه کردم.