صفحات

درد بي‌درمان


نقش پزشك در اساسي‌ترين نياز بشر يعني تداوم بقا بر كسي پوشيده نيست. اين نوشته سر آن ندارد كه نهاد پزشكي را خدشه دار كند. بلكه بر آن است باب گفتگو درباره‌ي هاله‌ي تقدسي را باز كند كه منشاء فساد يا سوء استفاده است.  
در كلاس‌هاي آغازين سالهاي ابتدايي دوران تحصيل اغلب پرسشي كليشه‌اي از جانب معلمان درباره‌ي شغل آينده‌ وجود داشت. حسرت به دل ماندم كه جز پزشكي و مهندسي ديگر تخصص‌هاي علوم جديد هم ميان ميوه‌ها به حساب آيد. فيلترينگ رشته‌اي ورود به دبيرستان در آن سالها، منشا نهادي اين ذهنيات را آشكار كرد: آنان كه نمرات كمتر داشتند صلاحيت تحصيل در رشته‌‌هاي منتهي به پزشكي يا مهندسي را ندارند. لذا بين هنر و اقتصاد بايد شير يا خط بياندازند؛ دو رشته‌ي ظاهراً بي حاصل و بي تاثير كه تحصيل در آن نيازي به عقل درست و حسابي نداشت. چند سال بعد كه با نيازهاي حياتي جامعه و بيماري‌هاي فرهنگي آن‌ آشنا شدم، خبط آن دوران را بخشيدم. اما روزي مكالمه‌اي بين دو شهروند تحصيلكرده آن احساس را دوباره زنده كرد و حيات ريشه‌دار آن گمان ابلهانه مبهوتم كرد: «... نه از اين دكترهاي الكي، منظورم پزشكي است ». اين ميزان خودشيفتگي و عدم آگاهي از اهميت ديگر رشته‌هاي تخصصي حقيقتاً نوبري بود در نهاد ارجمند دانشگاه.
رشته‌ي پزشكي در ميان صدها رشته‌ي علمي تقريباً تنها رشته‌‌ ايست كه در فرهنگ جهان سومي ما ايرانيان ساحتي مقدس دارد و عاملان آن به اندازه‌ي قديسان و روحانيون عاري از انگيزه‌هاي شيطاني و خطاهاي انساني فرض مي‌شوند. چرا؟ شايد نياز مبرم و گاه حياتي ما به اين افراد. شايد عجز ما از درك اين علم. شايد هم همه‌ي اينها به علاوه‌ي پيشينه‌ي فرهنگي ما. اما آيا در ‌گسيختگي اخلاقي دنياي امروز دليلي بر باور به حقانيت اين اسطوره‌ وجود دارد؟
شايد برخي دوست نداشته باشند نامش را كاسبكاري بگذاريم اما كم نيستند تجربه‌هايي كه نشان مي دهد برخي از عوامل درمان در حوزه‌ي پزشكي رفتارهايي به غايت كاسبكارانه دارند. از ايجاد نگراني‌هاي بي‌مورد برخي پزشكان براي مهم جلوه دادن كار خود گرفته تا تجويزهاي نالازم ، روش‌هاي درماني مدت دار ، «اين نسخه را هم امتحان كن بيار نتيجه را ببينم» همه و همه نشانه هاي آزاردهنده‌اي هستند از بي‌اخلاقي‌هاي معمول كه در هر صنف ديگري نيز يافت مي‌شود.
چند سال پيش وقتي براي معضلِ خرابي زودرس دندانهاي پسر دوساله‌ام به دندانپزشك متخصص مراجعه كردم با شكل حاد اين پديده مواجه شدم - رفتار اقتصادي با مقوله‌ي درمان. اول اختلاف نظر فاحش در اقدامات و ضرورت‌ انجام آن. دوم بيش از صد در صد اختلاف در صورتحساب خدمات يكسان. سوم عدم ارائه‌ي هيچ تضمين حتي شفاهي براي رفع قطعي معضل. چهارم اولويت بخشيدن به كسب و كار خويش بيش از ملاحظات مرتبط با سلامت بيمار. اين پديده شباهت بسيار زيادي به خريد‌هاي روزمره‌ي ما از ميوه فروشي سر كوچه دارد (در مثل مناقشه نيست). اگر هندوانه شما كال و تو زرد از آب درآمد انتخاب خودتان بوده و ربطي به فروشنده ندارد. اينكه شما قصد نداريد در دنياي شانس و اقبال زندگي كنيد امري است مرتبط به غير.
يك پزشك خوش انصاف در منطقه‌اي ندار ظاهراً براي راحتي مراجعه كنندگان، قسمتي از بنگاه درماني‌اش را به امور تزريقات اختصاص داده بود. در اثر ملاحظات منبعي آگاه ( داروخانه) معلوم گرديد كه عدم تناسب دارو‌ها مربوط به خالي نماندن تخت تزريقات است.
فرض بر اينست كه يك داروي مشخص در عين وجود توليد كننده‌هاي متفاوت، اثر درماني ثابتي داشته باشد اما چنين نيست. تجربه‌هاي متعددي در نقض اين فرض وجود دارد. در خوشبينانه ترين حالت، دارو اثر درماني لازم را ندارد اما ماجرا به اينجا ختم نمي شود. تجربه‌ي برخي از مصرف‌كنندگان نشان مي‌دهد كه جايگزين كردن بِرند توليد‌ي مشكلات مضاعفي را بوجود مي‌آورد.
مراوده‌ي اقتصادي برخي از پزشكان و مسئولين داروخانه محدود به تجويزهاي بي‌مورد و خارج از نياز نيست بلكه به داروهاي نزديك به انقضاي تاريخ و اصطلاحاً بادكرده هم مربوط مي‌شود. گاه تجويز عمل‌هاي غير ضرور و ارجاع بيماران به بيمارستان هاي خاص بيش از آنكه به وضعيت درماني بيماران مربوط باشد به ميزان سهام پزشك مرتبط است. رونق جراحي‌هاي غيرقانوني در شرايط و محل‌هاي نامناسب تنها خبر از افت و خيز در معادلات فرهنگي ندارد بلكه از سواستفاده‌ي شارلاطان‌هاي ظاهرالصلاه از بازار بي‌تعرفه نيز خبر مي‌دهد. اضطرار بيمار (بخوانيد در دام بلا افتاده) در قبال امر رسواگر او را مجبور مي‌كند به هر ميزان هزينه و هر شرايطي تن در دهد. در اين ميان بازار سياه محصولات اصلاح بكارت و داروهاي تاريخ گذشته‌ي سقط جنين نيز خودنمايي مي‌كنند. علي الخصوص براي افرادي كه براي گذر از جهل فرهنگي‌ به ناصرخسرو پناه مي‌برند.
ميزان تقاضا در مصرف داروهاي مربوط به لاغري و زيبايي از حجم تبليغات آنها در شبكه‌هاي ماهواره‌اي عيان است. چشم حسودان كور. اما اين ميزان مبادله‌ي زير‌ميزي خالي از ضمانت‌هاي رسمي، در عين حال، خبر از آشفته بازاري مي‌دهد كه مصرف كنندگان متضمن رونق آن هستند. شايد لازم باشد بخشي از انتقاد را متوجه مصرف كننده‌ي نامسئول كنيم تا نهاد‌هاي نظارتي.
چندي پيش در اخباري تكان دهنده آشكار گرديد كه گرگي روان نژند در لباس پزشك طعمه‌هاي خود را روي يونيت دندان‌پزشكي بي‌هوش مي‌كرده و ماوقعِ بهره‌كشي جنسي را نيز از طريق دوربيني ثبت مي‌كرده كه تضميني براي عدم دادخواهي از سوي قربانيان باشد. اين مكانيسم -يعني نگراني از حفظ آبرو- تا زماني كه يكي از قربانيان خرق عادت كرده و ماجرا را از دريچه جرم بنگرد ، همچنان كارش را به خوبي انجام مي داده است. آيا قربانياني كه لب فرو بستند مسئول انتشار و تداوم اين جرم نبودند؟

شهد خيال


اي كاش اينجا بدون من چنين مي‌شد. اين جمله تكميل عبارتي است كه نام فيلم را در بر مي‌گيرد. اين جمله جوهره‌ي پيامي را نيز تشكيل مي‌دهد كه سينماي مورد اشاره سعي در انتقال آن دارد. خيال روزنه‌اي است به قلب واقعيت؛ قلب در معناي تغيير. انسان همواره آرزو داشته است كه بر واقعيت غلبه كند. از نقوش غارهاي آلتاميرا گرفته تا تخيلات داوينچي و سينماي امروز، غلبه بر محدوديت‌هاي زندگي واقعي همواره بستر توليد خيال بوده و هست. شايد بتوان گفت خيال زايشگاه‌ هنر است. فرويد از منظر تحليل روان شناختي تلاش كرد نشان دهد كه محدوده‌هاي زندگي واقعي چقدر در توليد رويا و محتواي آن تاثيرگذارند. هرآنچه را كه در واقعيت به وقوعش ميل داريم در رويا به شكلي تغيير يافته و با منطقي رويايي ظاهر مي‌شود. آرزوي رهايي از بندِ محدوديت ها تقريباً دغدغه‌ي همه‌ي انسان‌هايي بوده و هست كه به نحوي با محدوديت‌هاي زندگي واقعي دست و پنجه نرم مي‌كنند. از تلاش براي بقاي انسان‌هاي اوليه تا اميد به برقراري صلح براي هستندگان امروز. همه در آرزوي رسيدن به چيزي مطلوبتر خيال‌پردازي كرده‌ايم.
فيلم درخشان « اينجا بدون من» تراژدي‌يي است در ستايش خيال. خيالي كه از ديوارهاي واقعيت عبور مي‌كند و به زيبايي‌ها  يا زشتي‌هاي عواطف ما تحقق مي‌بخشد. ما هريك در زندگي روزمره مكرراً زماني را در اين انديشه مي‌گذرانيم كه كاش مسير واقعيت تغيير مي‌كرد و به شرايطي رهنمون مي‌شد كه همواره ارزويش را داشته‌ايم. اما واقعيت سر سختي خود را نيز مكرراً گوشزد ميكند و تلخي محدوديت‌ها و انعطاف ناپذيري قوانينش را بي‌درنگ يادآور مي‌شود. اينجاست كه خيال‌ به نجات مي‌آيد. ما با خيال به آرزو‌هاي خود جامه عمل مي‌پوشانيم و روح آزرده از زخم‌هاي واقعيت را مجال مي‌بخشيم. مجالي براي پرواز سبكبال. مجالي براي آسايش و بي‌وزني. براي تجربه‌ي لذت.
شايد خيال مكانيسمي است كه روح آزرده ي ما را فرصت تعادل مي‌بخشد، مانع از گسيختگي روانمان مي‌شود و به ادامه‌ي زندگي اميدوارمان مي‌كند. «اينجا بدون من» درامي است با پايان خوش. اما اين پايان خوش، پاياني واقعي براي قصه‌ي نقل شده نيست. بلكه پاياني است آگاهي بخش. پاياني است در دفاع و ستايش فيلمهايي كه پايانِ دلپذير را به تلخي واقعيت ترجيح مي‌دهند. پاياني كه مي‌گويد زندگي به اميد نياز دارد، به شادي و به اين احساس كه بتوان انتظار داشت جريان روزمره‌ي زندگي گاهي قوانين خود را رها ‌كرده و به عالم آرزوها نزديك شود. پاياني كه بدون چاشني خيال هضمش سخت و گاه ناممكن است.
«اينجا بدون من» سينمايي است در توصيف ارزش‌هاي خيال.  اين فيلم با شيوه‌ي روايتگري حرفه‌اي و تكنيك هاي تصويري قابل تحسين‌اش تلاش مي‌كند آگاهي فيلم ديدن را به بيننده گوشزد كند. تلاش مي‌كند بگويد تنها در اينجاست (سينما) كه ناممكن‌ها به ممكن بدل مي‌شود و آرزوها تحقق مي‌يابد. تنها اينجاست كه چشيدن طعم لذت دقايقي رخ مي‌نمايد و ما را غرق شادي ورضايت از بودن مي‌كند. اينجاست كه ما درخت اميد را آبياري مي‌كنيم و براي ورود به سرابي ديگر تن به غبار مي‌دهيم. اينجاست كه براي زندگي تصاويري زيبا نقش مي‌كنيم. و اينجاست كه جهان را آنگونه كه مي‌خوهيم تصوير مي‌كنيم. پس بيايد وجودش را ارج نهيم.