تيتراژ پاياني فيلم روي صحنهاي آغاز ميشود كه پايان رابطهي قانوني نادر و سيمين است جايي كه قاضي براي تعيين حضانت فرزند، از آن دو ميخواهد بيرون از اتاق دادرسي منتظر بمانند تا فرزندشان دور از فضاي سنگين عاطفي، يكي را براي ادامهي زندگي انتخاب كند. تقريباً همهي بينندههاي فيلم تيتراژ بلند پاياني را تا انتها ديدند و دلشان نيامد سينما را ترك كنند، با وجود آنكه روشن بود ترمه، فرزند آن دو، كداميك را برای ادامه ی همزیستی انتخاب ميكند. شايد ته دل بیننده با اين پايان موافق نبود. شايد بينندهها فکر میکردند ترمه توان آن را دارد که معجزهاي كند و راهروي خروج سه نفري طي شود. اما نشد. پايان درخشان فيلم، خیال بيننده را براي بازگشت و مرور دوبارهي فيلم آزاد گذاشت یا شاید هم مقیّد. پيراهن مشكي نادر با ايجاز بجا، هم قصهي جدايي از سيمين را تكميل كرد و هم قصهي جدايي از پدر. سكانس پاياني تاكيدي بود بر اين كه پدر و معضلاتي كه با مرگش پايان می پذيرفت عامل واقعي جدايي نادر از سيمين نبود. اما این بحران بستري بود بر شناخت آنها از خود و دیگری. شناخت ارزشهاي واقعی، الویت ها ، خط قرمزها و نقطه ضعف هایی كه از خلال ژست های همیشگی بیرون زده بود و خود واقعی شان را به نمایش می گذاشت.
فيلم در دادگاه آغاز ميشود و در دادگاه هم خاتمه مييابد. با اين تمهيد فيلمساز تعمداً محوريتِ داوری و قضا را در فرم فيلم نيز نشان داده است. مباني و معيارهاي قضاوت اخلاقي كدامند؟ قانون چقدر ميتواند امر قضاوت را به انصاف نزديك كند؟ نگاه انسان چقدر ميتواند در شناسايي واقعيت به حقيقت نزديك شود؟ «واقعيت» چگونه شكل ميگيرد؟ آيا واقعيت با انگيزه و احساسات رابطه دارد؟ آيا واقعيت جدا از آن چيزي است كه در ذهن ميگذرد اتفاق ميافتد؟ كنش ما در برابر موقعيت چقدر مبتني بر احساسات و آگاهي است؟ تفسير ما از رابطه ی پدیده ها چقدر بر آفرينش واقعيت تاثير ميگذارد؟ منافع و انگيزههاي هر يك از ما چقدر در شكلگيري واقعيت مشترك ما اثر ميگذارد ؟ اينها پرسشهايي هستند كه فيلم بطور بنيادي سعي در مطرح كردن آنهاست. اما ميزان موفقيت فيلم در انتقال پيام، يا به چالش كشيدن ذهن بيننده، همانند خود پرسشهايي كه مطرح ميشود عمیقاً بر سطح آگاهي و تفسيرهاي بينندگان وابسته است. اما به هر حال فيلم در سطح بالايي از ارزش محتوایی طراحي و ساخته شده است و ذهن هر بیننده با هر سطحی از آگاهی را درگیر می کند.
فيلم با وجود آنكه در ترازوي اخلاق نتوانسته است توازون كافي را بين شخصيتها برقرار كند، در مقايسه با نمونه های مشابه به ميزان قابل توجهي موفق شده است نشان دهد كه تمركزش بر وقايع و موقعيتهاي چالش آفرين است تا كيش شخصيت. به عبارتی ديگر اگرچه فیلم نتوانسته است قضاوت خویش را دربارهي شخصيتها پنهان كند اما با عدم قهرمانسازي و تكيه بر درک پرسپكتيوي از واقعيت، موفق شده است اثري قابل تامل و تحسین برانگيز خلق كند.
اخلاق و پایبندی به اخلاق درونمایهی اصلی فیلم است. شخصیت های فیلم همانند شخصیت های حقیقی دنیای شهر تلاش می کنند به نسبت میزان باورشان از مکانیسم اثرگذاری اخلاق به اصول اخلاقی وفادار باشند، اما هریک در موقعیتی خاص می شکنند و مجبور می شوند از خط قرمزهایی که خود به آنها باور دارند عبور کنند. انسانهای حقیقی جامعه هریک به اصول و روشی براي زيست جمعي پایبند هستند و جدا از تحليل خاستگاه یا فلسفهبافي براي حقانيت هريك، همه معتقدند برای گذر از بی عدالتی های اجتماعی و ایجاد نظم در روابط انسانی، وجود پدیدهاي بنام اخلاق الزامی است. اما در مرحله اجرا دچار كاستيهايي ميشوند، چرا؟ بحث بر سر حدود اخلاقگرا بودن يا ميزان تاثيرگذاري منبع الهام بخش اخلاق نيست بلكه بحث بر سر آن است كه بنابر مكانيسم تفسيري واقعيت، اساساً نميتوان حقيقت را با واقعيت منطبق كرد. تضاد منافع ، پیش داوری ها و از همه مهمتر احساسات و عواطفِ شخصي باعث می شود واقعیت با شكل و شمايلي خاص بر ديدهي هريك از ما آشكار شود و جنبهها يا زواياي ديگري كه ميتوانند صور ديگر واقعيت باشند از نظر دور مانند. بر اين اساس کنش و واکنش آدمیان در موقعيتها و لحظاتي كه از دمدستترين اطلاعات براي تكميل پازل قضاوت ميشود، ميتواند به صراحت از مسیر انصاف بلغزد. قدرت قانون در یافتن حقیقت و ایجاد عدالتِ بی نقص، بسیار کم است چراکه در آنجا نیز ذهن انسان و مكانيسم تفسير در کار است.
تمام شخصیت های فیلم در تعامل با یکدیگر بالاخره جایی به زانو در می آیند و مجبور به گذر از مرز اخلاق می شوند. میزان خطاکاری یا نوع خطاي آنان چندان اهمیت ندارد. یک خطای بسیار کوچک می تواند به شکل غیرقابل باوری نظم وقایع را چنان تغییر دهد که دگرگونی عظیمی یا فاجعه ای عمیق شکل گیرد. نادر باور نداشت كه واكنش بسيار پيش پا افتادهاش در برابر زن خدمتكار باعث مرگ يك موجود انساني شود اما اين امكان بالقوه وجود داشت. محور تاكيد فيلم بر ميزان اعتبار كاذبي است كه هريك از ما در زندگي شخصي خود بر حقانيت تفسير خود از واقعيت قائليم. اين فيلم به صراحت ميگويد که هیچ انسانی کامل نیست و امكان خطا و بيعدالتي از جانب همه وجود دارد. اين ماجرا نه به ميزان اخلاقگرايي ما بلكه به نحوهي درك ما از واقعيت ربط دارد. هر کس در موقعیتی خاص تحت تاثیر حدی از فشار عصبی یا حساسیت عاطفی، تفسیری خودمحور از واقعیت ارائه میکند و بنابر آن در مسیر مبهمی از قضاوت و پیشداوری تصمیماتی میگیرد که نتایجش از دایرهی کنترل او خارج ميشود.
فیلم درخشان فرهادی در قالب یک درام خانوادگی با صراحت میگوید همهی واقعیت آن چیزی نیست که در تفسیر شخصی ما از پدیدهها بگنجد. آن چه واقعیت نامیده می شود یک روایت خطی ساده از نظم پديدهها نیست بلکه دریافت و تاویلی است پیچیده که هر کسي بسته به شيوهي نگاه ، پیش داوری ها و هیجانات خود، آن را به گونه ای متفاوت ميبيند و در نسبت با ارزشها و اعتبارات اخلاقی خود به قضاوت دربارهی آنها می نشیند. ما حق نداریم شناخت خود را مبنای نظم واقعیت یا حقیقتِ واقعیت قلمداد کنیم. ما حق نداریم ارزش های خود را برتر از ارزش های دیگران بدانیم و واقعیت خود را واقعی تر از واقعیت دیگران. ما موظفیم پیشداوريها را رها کنیم و پیش از کنش، بر معتبر بودن قضاوتمان شك کنیم. اما چنین چیزی ناممکن است و زندگي بر مبناي قضاوت و پيشداوري همچنان ادامه خواهد داشت. اگر قرار باشد قبل از هر عملي همهي احتمالات و همهي قضاوتهاي ممكن را بسنجيم، زندگي متوقف ميشود و هيچ عملي صورت نميپذيرد. لذا ما محكوميم كه در ابهام زندگي كنيم و تقدس اخلاق را همچنان پاسداري كنيم.