صفحات

آيا جنايت در راه عشق مضموني متناقض نيست؟

اخيراً اخبار تلخي در رسانه‌ها پخش شد كه بسياري را متحّير كرد. شخصي در يك نزاع خياباني شخصي ديگر را مجروح كرد و زمان طولاني بالاي سر مجروح پاسباني داد تا كسي كمكش نكند و بميرد. براي درك بهتر ماجرا آدرس مربوط به گزارش واقعه‌ آورده مي‌شود:
http://www.ayandenews.com/news/19983/
اين واقعه از ابعاد مختلفي مثل عملكرد نامطلوب پليس، واكنش غيرانساني مردم و غيره پرداخته شده است. اما من علاقمندم در راستاي نوشته‌ي قبلي‌ام كه به روابط ميان‌فردي انسان‌ها مربوط مي‌شود درباره‌ي اين موضوع سخن بگويم. سالها پيش فيلمي ديدم كه تقريباً همه چيز آن از يادم رفته و فقط بخشي از روايت معنادار آن در خاطرم مانده است. شخصيت قوي‌هيكل فيلم كه به نوعي بزن‌بهادر محله‌اي شناخته‌ مي‌شد وقتي آگاه شد كه دختر مورد علاقه‌اش دل در گرو كسي ديگر دارد بي‌آختيار نشست و بي‌اختيار گريست. نه ضربه شصت خود را به رقيب عشقي‌اش نشان داد و نه با تهديد و زور سعي كرد حريمي جنسي به شيوه‌ي پيشاتاريخي براي خود دست و پا كند. او مي‌دانست كه در اين معادله محبت نقش بازي مي‌كند نه زور بازو. اين تفاوت عميق فرهنگي در نگرش غربيان( لااقل شكل ايده‌آل آن در فيلم‌ها) با نگرش غالب در فرهنگ‌ خودي مرا به شدت مجذوب كرد. در فرهنگ ما معشوق كالايي فرض مي‌شود كه بدست آوردن يا حفظ آن موضوعي مرتبط با خودش نيست بلكه بايد دست ديگران را از آن كوتاه كرد يا در بهترين حالت او را بدست آورد. اين ديدگاه را كه آنرا تصامحاً سندرم مالكيت جنسي مي‌توان ناميد، گاه معشوق را موجودي دست‌نيافتني قلمداد كرده و در عشق پنهان او زندگي خود را مي‌سوزاند و گاه جايگاه انساني و شخصيت مدارانه براي او قائل نيست، او را كالايي انگاشته و براي بدست آوردن او حتي به ترفند‌هاي غيرانساني و مخرب نيز متوسل مي‌شود. هر دو سوي اين ديدگاه به يك ميزان از درك انسانيت و حقوق انساني بدور است. وقتي ما براي يك شخص جايگاه انساني معادل با خود قائليم به اندازه اختيار و حق انتخاب خودمان به او هم حق انتخاب و اختيار مي‌دهيم. اما نگاه مردسالار جامعه‌ي ما در عمل چنين نمي‌كند. از مداخله‌ي والدين در انتخاب همسر براي فرزندان دختر گرفته تا اسيدپاشي پسران ناكام در عشق، همه‌ نشانه‌ي به رسميت نشناختن حقوق انساني زنان در پي‌جويي عواطف‌ و سلايق‌شان است. در اين فرهنگ عشق يك فرآيند دو طرفه يا توافق ميان‌فردي نيست. ما بي‌دليل، بي‌توافق و در يك نگاه عاشق مي‌شويم. بيراه نيست اگر بگويم با غريزه عاشق مي‌شويم. احتمالاً برخي ايراد خواهند گرفت كه مگر عشق چيزي ارادي است كه امكان كنترل و شكل‌دهي آن وجود داشته باشد. بله چنين است، عشق مصاديق گسترده‌اي دارد كه بسط آن در اين نوشته جايگاهي ندارد اما ديدگاه‌هاي رايج معمولاً نوع ناقص و فاجعه‌آميزش را در نظر دارد. اين عشق ( مدل مرسوم در ميان نوجوانان و بزرگسالان رشدنيافته) جز يك گره عاطفي‌-رواني‌ بيش نيست كه در فرآيند تكامل شخصيتي به دليل نارسايي‌هاي تربيتي و فقدان مهارت در مديريت عواطف بروز مي‌نمايد. جواناني كه تربيت عاطفي سالم دارند به سرعت از اين بحران دوره‌اي گذر مي‌كنند و تجربه‌هاي عاشقانه را تبديل به روابط ثمربخش و معقول مي‌كنند. چنين افرادي با رشد و بلوغ احساسي ديگر هرگز درگير روابط بي‌هويت و احساسات بچه‌گانه نمي‌شوند. روابط‌شان هدفمند، داراي ابعاد مشخص و محدود و در مسير برآوردن نيازهاي مشترك انتخاب و آغاز مي‌شود و ادامه يا پايانش نيز از منحني آرام و ملايم برخودار است. برعكس كساني كه از تربيت ناقص در حوزه‌ي عواطف برخوردارند هرگز به بلوغ احساسي نمي‌رسند و تا پايان عمر رويكرد‌هاي بچه‌گانه در عواطف‌شان قابل تشخيص است. هرچند ممكن است در برخي حوزه‌ها بسيار موفق به نظر برسند اما روابط احساسي‌شان آكنده از هيجانات و تكانه‌هاي آزار دهنده است و عمدتاً موفق نيستند روابط پايدار عاطفي و عاري از اوج و فرود‌هاي تكان‌دهنده برقرار كنند. مرتباً دوستانشان تغيير مي‌دهند، دوستي‌هاي جديدشان در زمان نامعقولي به سطوح نامعقولي مي‌رسد و با علل غيرمنتظره و عجيب نيز دچار فترت يا افول مي‌شود.
در بخش‌هاي وسيعي از جامعه‌ي ما والدين از وجود چنين نيازها و مهارت‌هايي آگاه نيستند و طبيعي است كه نمي‌توانند فرزندانشان را از آسيب‌هاي عاطفي واكسينه كنند. رسانه‌ي ملي نيز تازه تازه دست از ناديده گرفتن بحران‌ها برداشته‌ و براي عقب نماندن از قافله‌ به رسميت شناختن معضلات اجتماعي را شروع كرده‌است. تعداد قليلي از خانواده‌ها به روش‌هاي غيراصولي اما كارآمد موفق مي‌شوند تربيت فرزندانشان را به سرانجام قابل قبولي برسانند اما اكثريت آماري جامعه‌ي در ناتواني و عجز دست و پا مي‌زنند و مسئوليت آگاهي‌هاي تربيتي بر دوش خويش‌كاري تك‌تك افراد افتاده است. شرايط بحراني گذار از سنت(عدم سازگاري تفسيرهاي مدرن با بسياري از عادات سنتي و عدم سازگاري بسياري از روش‌هاي سنتي با وجوه زندگي مدرن)، بهره‌گيري و بهره‌برداري سليقه‌اي از نگرش‌هاي مدرن و در نهايت درهم‌آميزي خرده‌فرهنگ‌ها و بوجود آمدن فرهنگ‌هاي التقاطي در كلان‌شهرهاي امروزي، تقريباً تمام روش‌هاي تثبيت‌يافته‌ي قديمي را بي‌اثر كرده و در يك طوفان غبارآلود محو ساخته است.
در ماجراي خونبار سعادت آباد شخصي با احساسات رشدنيافته وارد رابطه‌اي بي‌هويت با زني مي‌شود كه داراي فرزند و شوهر است. نامشروع بودن اين رابطه از نظر تحليلي هيچ اهميتي ندارد بلكه اين موضوع حائز اهميت است كه طرفينِ رابطه به لحاظ موقعيت توازن منطقي با يكديگر ندارند. ناديده گرفتن اين عدم توازن و ادامه‌ يا گسترش رابطه به تنهايي بيانگر خروارها مسئله و معضل روان‌شناختي است كه از وجود خلاء‌ها و نيازهاي سركوب شده، عدم بلوغ احساسي ‌و ناتواني از درك نيازهاي اجتماعي-ميان‌فردي خبر مي‌دهد. در اين رابطه طرفين از تشخيص نابرابري شرايط يكديگر ناتوانند و معلوم نيست با چه معيارها و اهدافي يكديگر را براي ارتباط برگزيده‌اند. مي‌توان گفت اين‌دسته از افراد با نيازهاي و انتظارات‌ عاطفي خود نيز آشنا نيستند و تازه پس از ايجاد يا شكل‌گيري رابطه به خواست‌ها و نيازهاي خود مي‌انديشند. لذا با گسترش رابطه خواست‌ و نيازهاي مورد انتظار از رابطه منجر به تغيير و تحول در زندگي پيشين شخص مي‌شود. نيازها و انتظارات زني كه 13سال سابقه‌ي زندگي مشترك داشته با مردي مجرد يا مطلقه ( اطلاعات بنده در همين حدود است) يقيناً تفاوت‌هاي بنيادي دارد. مرد عاشق پيشه در يك تصميم احساسي و براي اثبات صداقت در عشق آپارتمان 200ميليوني را پيشكش زن مي‌كند و زن نيز به شكرانه، از شوهر پيشين جدا مي‌شود تا همراه او باشد. اما زندگي بر مدار عشق پاينده نيست، عقلانيت مي‌خواهد و حوصله، مراقبت مي‌خواهد و مجاهده. جواني برازنده‌تر يافت مي‌شود و زن قصه‌ي عشق را تازه مي‌كند. اما شوهر عاشق پيشه‌ي قديمي آنچه را كه خود بر ديگري روا داشته بود بر خود روا نمي‌دارد. تكانه‌هاي هيجاني عاشقِ قاتل از بدو ورود به رابطه نمايان است: عدم تناسب موقعيتي، هديه‌ي نامعقول، تلاش براي حل مسئله از منبع غلط و در نهايت ناتواني از قبول ناكامي.
زن در محوريت اين شرارت است اما چرا هيچ انگشت اتهامي به سوي او نيست؟ زيرا او فقط كالا و ابزار كيف مردان تلقي مي‌شود كه يا بايد به چنگش آري و يا اگر در چنگ داري از دستبرد ديگران بدورش داري. اختيار و تشخّصي براي احساسات، عواطف و عشق‌ورزيدن او به رسميت شناخته نمي‌شود. نگاه مردسالار ، تاب شكست در عشق را ندارد و اساساً شكست را معلول بي‌خردي‌ها و عدم تيمارداري‌هاي خويش قلمداد نمي‌كند بلكه محصول ترفند‌هاي ديگران مي‌داند كه به داشته‌ي او نظر دارند. نگاه مردسالار نمي‌پذيرد كه يك رابطه دو سر دارد و دو طرفِ رابطه در بوجود آمدن موقعيت پيش آمده اشتراك مساعي دارند. غم‌انگيزتر اينكه حتي نگاه زنان جامعه نيز در اين رابطه از الگوي مردسالار تبعيت مي‌كند . وقتي زني مرد خود را با زني ديگر مي‌يابد به جاي آنكه از عدم موفقيت خود در رابطه‌اش مغموم شود حريف عشقي‌اش را به دزدي‌ناموس و خروج از قاعده‌ي انسانيت متهم مي‌كند.
در فرهنگ خويش واژه‌اي را نمي‌شناسم كه به اندازه‌ي «ناموس‌» سرشار از مفاهيم تعصب‌آميز و استرس‌‌زا باشد. اين واژه به تنهايي مويد ميزان حساسيت كاذب و احمقانه‌ي افراد بر حوزه‌ي مالكيت جنسي‌شان است. در حالي كه كمترين تلاش براي فهم مكانيزم‌هاي بهبودِ رابطه‌ي پس از ازدواج صورت مي‌گيرد و همين‌طوركمترين اهميت به ميزان رضايتمندي طرفين از زندگي عاطفي اختصاص داده مي‌شود. همسران بيشترين و غيرمعقولترين محدوديت‌هاي ارتباط با غيرهمجنس را براي يكديگر قائل مي‌شوند غافل از آنكه عشق با زور و حصاركشي خويشاوندي ندارد. اصرار در مالكيت جنسي عوامل تشديدكننده‌ي حس نياز به روابط عاطفي خارج از چارچوب خانواده را فراهم مي‌كند و در صورت بروز نيز بدلايل متعددي خصايل هيجاني و عملكرد‌هاي تكانه‌اي را با خود به همراه خواهد داشت. فرزندان چنين خانواده‌هايي نيز غالباً از همين سرچشمه سيرآب مي‌شوند.

استقلال اقتصادي زنان و ماجراي سيِّد

در ايام نوجواني در همسايگي خانه‌ي پدري‌ام مردي مي‌زيست كه خصايل جالبي داشت. به غايت بد دهان بود، زنش را تا توان داشت كتك مي‌زد، بچه‌هايش را كه تقريباً يك دوجين بودند به بلوغ نرسيده از مدار مصرف خارج مي‌كرد. به هر كس كه زورش مي‌رسيد زور مي‌گفت و به هر كس كه نمي‌ر‌سيد چاپلوسي مي‌كرد. زن از فرط توليد مثل و كتك به چهل نرسيده جان به جان‌آفرين تسليم كرد. سيّد به سرعت تجديد فراش كرد. زني جوان و تازه نفس اما بيرون از فرهنگ قومي سّيد. همانطور كه پيش‌بيني مي‌شد طولي نكشيد كه باز هم نوازش‌هاي مهربانانه‌ي مرد رخ نمود. شبي خارج از قاعده‌ي زمان، زنگ خانه‌ي ما به صدا درآمد و من در خواب و بيداري به گمان صبح و دوستان خود سراسيمه براي جلوگيري از بي‌خواب شدن ديگران دوان خود را به در رساندم و گشودم: زني گريان با بچه‌اي گريان در بغل. خود را به درون انداخت و التماس‌كنان در را بست. اندكي گذشت تا متوجه ماجرا شدم و زن را شناختم. دسته گل سيّد بود. نمي‌دانستم بايد چكار كنم. مادرم را بيدار كردم و خود را خلاص. آن شب به هر ترتيبي بود گذشت. اما ديري هم نگذشت كه طلاق اتفاق افتاد. زن بي‌نوا كه به خيال معوا آمده بود جانش برداشت و دررفت. مدتي گذشت و سيد طاقتش طاق آمد. زني ديگر و انتظار معركه‌اي ديگر. اما اينطور نشد. من كه در آن دوران مجذوب تجربه‌گرايي بوديم باورم نمي‌شد اوضاع روبراه باشد اما شد و مدت‌ها بي‌قيل و قال گذشت. هربار كه قيل و ‌قال‌هايي برپا مي‌شد بدنبال اثبات فرضيه‌ام ماجرا را جويا مي‌شدم اما مي‌ديدم تقريباً ارتباطي با زن جديد ندارد و مشكل با پسر يا دختر و گاه با همسايه‌هاست. اكنون بيش از پانزده سال مي‌گذرد و آن دو ظاهراً با خوبي و خوشي در كنار هم زندگي مي‌كنند. چندي پيش كه گذرم به آن محله افتاده بود پلاكاردي مرتبط با مكه بر ديوار آنها ديدم. سيد و اين غلط‌ها. وقتي ماجرا را از مادرم جويا شدم گفت كه سيد نه بلكه زنش از زيارت كعبه برگشته. زن سيد؟ تنهايي؟ سيد و اين دست و دل‌بازي‌ها؟ مادرم به دادم رسيد : با خرج خودش رفته! تعجب بيشتر شد: مگر درآمدي دارد؟ توضيح: بله شوهر قبلي بر اثر حادثه‌اي فوت كرده و مستمري قابل توجهي براي زن باقي گذاشته. ازدواج هم صيغه‌اي است، براي فرار از قوانين و استفاده از مستمري.

نتيچه: اين رابطه با قبلي‌ها بسيار تفاوت دارد. شكِ تجربه‌گرايانه‌ پربيراه نبوده است.

مراودات اقتصادي آزاد در هر جامعه و فرهنگي معادله‌ي روابط اجتماعي را به شدت تحت تاثير قرار مي‌دهد و نقش مهمي در كنترل رفتارهاي هيجاني بازي مي‌كند. انسان‌ها براي حفظ منافع دراز مدت خود عقلانيت بيشتري پيشه مي‌كنند و در هر جزئي از رفتارشان گرايش به رضايت متقابل و فاصله گرفتن از تنش‌ها را در نظر مي‌گيرند. بنابر نظر ماكس وبر ( اخلاق پرتستانيزم و روح سرمايه‌داري) مهمترين عامل پيش‌برنده‌ي گرايش‌هاي مدرنيستي در جوامع اروپايي و ظهور پديده‌هايي مثل تسامح ديني ، برابري‌طلبي و آزادي‌خواهي رواج بازار و گسترش مبادلات آزاد بوده است. شايد اين نظريه با داستان ما اندكي متفاوت به نظر برسد اما به نظر من تا حدود زيادي انطباق دارد. برابري امكانات اقتصادي و افزايش آن در رابطه‌ي مشترك همان علتي است كه رابطه‌ي سيد و همسرش را در فضايي عقلاني‌تر به آرامش كشانده است. ممكن است اين اظهار نظر اندكي غير انساني به نظر برسد اما مدعي هستم كه اين جريان بيش از آنكه وجه احساسي داشته باشد وجوه عقلي دارد. عقلانيت احساسات را كنترل و مديريت مي‌كند. در رابطه‌ي اخير توافقات معين با اهداف معين، منافع تضمين‌شده‌ي معين، موانع معين، راه‌هاي خروج معين و عدم وابستگي صرفِ يكي به ديگري بيش از هر چيز نقش بازي مي‌كند. آن دو در يك معادله‌ي (از مخرج عدل) مشترك هر دو منتفع مي‌شوند و به محض ايجاد احساس ضرر از جانب يكي امكان قطع رابطه به آساني وجود دارد و قطع رابطه برابر است با از بين رفتن امكانات و منافع. كيفيت رابطه‌ي سيد و همسرش صرفاً محدود به استقلال اقتصادي نيست بلكه به ميزان قابل توجهي به عدم وجود قيد و بند‌هاي قانوني براي استحكام رابطه زناشويي هم مربوط مي‌شود كه پرداختن به آن فرصتي ديگر مي‌طلبد.

زنان عمدتاً به دليل وابستگي اقتصادي به همسر در جوامع جهان سومي در معرض ظلم و ستم پنهان و آشكار از جانب همسرانشان هستند. البته عوامل فرهنگي، دارا نبودن مهارت‌هاي اجتماعي، احساس بي‌پناهي، حمايت نشدن از سوي دوستان و آشنايان و بسياري عوامل ديگر نيز به پذيرش وضعيتِ تحمل ظلم از سوي زنان دامن مي‌زند. نگارنده معتقد است به نحو زنجيره‌واري توانايي‌هاي اقتصادي يا به عبارتي «استقلال اقتصادي» با بوجود آوردن امكانات و هموار‌سازي شرايط تنهازيستي نقش كليدي در ايجاد جايگاه اجتماعي بازي مي‌كند و از اين طريق ارزش‌هاي شخصيتي قابل سنجشي براي زنان فراهم مي‌آورد كه در معادلات زناشويي و ارتباط با همسر به حساب آورده مي‌شود. در چنين وضعيتي زنان اعتماد به نفس لازم براي ايجاد خط قرمزهايي را بدست مي‌آورند كه مانع بروز يا استمرار ظلم پنهان خانوادگي-اجتماعي بر عليه‌شان مي‌شود.

نگارنده آگاه است كه عوامل بيشماري در بهبود يا تضعيف روابط زناشويي دخالت دارند اما برخي عوامل در تحولات اجتماعي نمود جامعه‌شناختي دارند كه اين مورد به طور بارزي از جمله‌ي آنهاست.